كارگر بودم و دنبال يك لقمه حلال ميرفتم. براي بچههايم هر لباس ميخريدم ميپوشيدند، فقط براي خريدن كفش، آنها را با خودمان ميبرديم. بچههاي من هيچ وقت روي مُد و اين مسائل نبودند، چون هدف از زندگي اين كارها نيست....
دين مبين اسلام وقتي با بعثت پيامبر در حجاز ظهور كرد ، سنتهايي در مردم عرب بود ، غلط يا درست . اسلام سه جور با سنت هاي غير اسلامي برخورد مي كند . برخورد اول برخورد اثباتي است يعني يك سنتي خوب بوده كه اسلام آنرا نياورده است ولي اسلام آنرا تاييد كرده است . در قبل از اسلام چهار ماه ازسال ، جزء ماههاي حرام بود . در اسلام هم اين ها حرام بود . مثلا ميهمان نوازي عرب و سخاوت . برخورد دوم ، برخورد انكاري بود كه با كارهايي كه كاملا غلط بود ، مخالفت مي شد . مثل خرافاتي كه بود . مثلا اعراب وقتي مي خواستند كه تقاضاي باران بكنند ، به دم گاو چوب مي بستند و آنرا آتش مي زدند و مي گفتند كه اين نشانه ي رعد و برق است ، پس باران مي آيد . كسي كه مي خواست مسافرت برود ، آتشي روشن مي كردند تا از روي آن بپرد . از مسافرت برمي گشت ، آتش روشن مي كردند ، اين ها را اسلام نفي كرد . چه ارتباطي بين آتش و سلامت است ؟ اين ها خرافات است و عقل سليم هم اين ها را نمي پذيرد . در ضمن خطراتي هم دارد . مثلا آتش روشن ميكردند و دور آن مي گشتند و پيمان مي بستند ، اين روش نادرستي بود . اسلام اين ها را تعطيل كرد . برخورد سوم اصلاحي بود . سنتهايي بود كه بايد در آن تغييراتي ايجاد ميشد . سنتهايي بود كه بد نبود ولي بايد ترميم ميشد . زني اگر شوهرش مي ميرد ، يكسال عده مي گرفت و آن يكسال هم نبايد از خانه خارج ميشد . اسلام عده را تقليل داد و آنرا به چهار ماه و ده روز تبديل كرد . حج مي رفتند ولي عريان دور خانه ي خدا مي گشتند . يا دور بُت مي گشتند . اسلام بت ها را برداشت و گفت كه عريان نباشند . همه ي سنتهايي كه ما داريم از طريق دين وارد نشده است . وقتي حضرت علي (ع) مالك اشتر را به مصر فرستاد ، براي او نوشت : مالك اگر مردم آن منطقه سنت هاي خوبي دارند با آن مبارزه نكن . فرض كنيد كه ما به آن طرف دنيا مي روييم و مي بينيم كه سنت قشنگي دارند ، اسلام هم با آن مخالفتي ندارد . اسلام هر چيز صالح و خوبي كه به كسي ضربه نزد و خلاف عقل نباشد مي پذيرد . يكي از اين سنتها در ميان ما ايرانيان ، نوروز است . هر كسي براي خودش آغاز سال دارد . اين ها همه اعتباري است . چه مسيحيان كه در دي ميگيرند ، چه عرب ها كه در محرم مي گيرند ، چه ايرانيان كه در اول بهار مي گيرند . امام خميني از ابتدا با نوروز مخالفت نكردند و از سال اول پيام نوروزي داد . مقام معظم رهبري هر سال اسم گذاري ميكنند . اين سنت نوروز از اسلام نيامده است و يك سنت پسنديده است . كه در بطن آن يكسري آداب نهفته است . يكي از اين آداب صله ي رحم است . چقدر زيباست . كينه ها كنار مي رود ، بهم سر مي زنند ، خانه ها تميز مي شود ، بچه ها هديه مي گيرند ، همدلي موج مي زند ، اين خيلي زيباست . همانطور كه طبيعت زيبا ميشود ، خانه ها زيبا ميشود ، لباس ها زيبا ميشود و حال ما هم به بهترين حال تبديل ميشود . صله رحم به ديدن هم رفتن و ديد و بازديد است ، ساعتها كنار هم نشستن است ، ميوه و شيريني خوردن و بهم عيدي دادن است .
لطفا از وبلاگ امام هادي (عليه السلام) ديدن فرمائيد.
رسيدن به كمالات عالي و قرب به خالق بي همتا را در پيروي و توسل به آنان مي داند؛ كه تلاش بي وقفه و صرف عمر با بركت در اين راه نوراني و حضور مستمرش در مراسم جشن و مجالس سوگواري اهل بيت عليهم السلام، همه و همه نشان از علاقه ايشان دارد.
همانطور كه در مقاله قبل گفته شد يكي از راههاي تقرب الهي الگو برداري از بزرگان و رهبران ديني است كه در اين دو مقاله سعي شد نكاتي هرچند اندك اما بسيار آموزنده از زندگي معنوي و ملوكتي و پر بار مقام معظم رهبري نكاتي خدمت دوستان و كاربران گرامي ارايه گردد اميد است كه مفيد فايده قرار گيرد ، در ضمن در اين مقاله نيز در ادامه مقاله گذشته نكاتي از سيره عملي مقام معظم رهبري نكاتي خدمت شما بيان مي گردد.
تأدب به آداب شرع و تقيد به موازين تقوا و پرهيزگاري، عمل به وظايف الهي و شوق به نوافل و مستحبات و پرهيز از محرمات و رذايل اخلاقي، از صفات و حالات روحي و رفتاري حضرتش مي باشد .
در عبادت و بندگي و رهانيدن خويشتن از زنجيرهاي شيطاني، همتي والا و عزمي استوار دارد؛ چه آنكه مشي و معيشتش خدايي است و تنها براي او قدم برداشته و قلم مي زند و سخن مي گويد و تنها براي رضاي او عمل كرده و لحظه اي جهت نام و نان قدم برنداشته و سخن نگفته است . انساني جذاب و با فضيلت كه روحي عارفانه و مسلكي عابدانه دارد و گفتار و كردارش، مردمان را به خير و صلاح رهنمون مي سازد.
حضرت امام خميني (ره) در پيام انتصاب ايشان به امامت جمعه تهران فرمودند:
جناب عالي [آية الله خامنه اي ] كه به حسن سابقه موصوف و در علم و عمل شايسته هستيد به امامت جمعه تهران منصوب مي باشيد. (1)
از اين بيان حضرت امام ره به روشني بدست مي آيد كه مقام معظم رهبري هم مرد عمل بودند و هم مرد عمل و با آميختن اين دو گنجينه خدمات بسياري به انقلاب و مردم ايران و جهان عرضه كردند.
حجة الاسلام و المسلمين قرائتي مي گويد:
سال اول انقلاب، در كنار كعبه ايشان را ديدم. چنان گريه مي كرد كه كتف هاي ايشان حركت مي كرد و آقاي هاشمي رفسنجاني سر خود را روي دامن گذاشته و به مناجات آقاي خامنه اي گوش مي داد، كه هر دو با هم حال خوشي داشتند.
آن بزرگوار پرورش يافته مكتب اهل بيت عليهم السلام و الهام گرفته از زندگي آنان است . وجودش مملو از عشق والا و علاقه فراوان به خاندان پاك رسول الله صلي الله عليه و آله مي باشد.
رسيدن به كمالات عالي و قرب به خالق بي همتا را در پيروي و توسل به آنان مي داند؛ كه تلاش بي وقفه و صرف عمر با بركت در اين راه نوراني و حضور مستمرش در مراسم جشن و مجالس سوگواري اهل بيت عليهم السلام، همه و همه نشان از علاقه ايشان دارد.
بطوري كه ايشان مراسمات پي در پي در عظمت و عزاي اهل بيت عليهما سلام برپا مي كردند.
حجة الاسلام و المسلمين واعظ زاده خراساني در اين باره مي گويد:
وي بر خلاف برخي از روشنفكران ما، در عين علاقه به وحدت اسلامي و توجه به جهان اسلام و دلسوزي براي عامه مسلمانان كه تشكيل مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي شاهد آن است ذاتا به اهل بيت عصمت و طهارت و توسل به آنان و زيارت قبور و نشر معارف و علوم ايشان، علاقه مند و براي اشاعه ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام در بين مسلمين جهان بسيار اصرار دارند.
و در همين راستاست كه در كنار «مجمع التقريب بين المذاهب الاسلاميه» ، «مجمع جهاني اهل بيت» عليهم السلام را تأسيس فرموده اند.
سراسر زندگي پربركتش آميخته از عشق به مردم مستضعف و متعهد است. شيفتگي به مردم اين مرز و بوم، نغمه اي است كه در آهنگ رفتار و نگاهش هويداست و نور اميد و اعتماد را در آينه پاك و زلال دلها مي نشاند.
در حوادث مهم دوران انقلاب اسلامي و پس از آن نيز چهره پرتلاش اين مجاهد نستوه در ميدانهاي مبارزه و اداره كشور، مي درخشيد. اكنون نيز به ديدار مستضعفان و كوخ نشينان در دورترين نقاط كشور رفته، در فضاي بي آلايش و آكنده از محبت و صميميت، همنشين آنان گرديده، قلب و جانشان را مالامال از عشق و محبت خويش مي سازد.
خانواده معظم شهيدان در كانون محبتش قرار گرفته و با دست عطوفت و با اخلاص خويش، دريچه اي به سوي اميد و روشنايي در زندگي آنان گشوده اعتمادشان را به پيشبرد انقلاب و ادامه راه بنيانگذار آن، صد چندان مي كند.
يكي از كمالات آية الله خامنه اي، سر زدن بي مقدمه ايشان به خانه هاي شهيدان است .
شجاعت و مردانگي، از صفات بارز ايشان است.
مبارزات پيگير و دليرانه اش در دوران سياه طاغوت و تداوم آن پس از بارها دستگيري و تبعيد، حضور مستمر در ميدانهاي نبرد و صراحت لهجه و جسارت در خور تحسين در مقابل دشمنان همچون سخنراني بي نظير در جلسه مجمع عمومي سازمان ملل متحد كه اعجاب همگان و وحشت قدرتهاي بزرگ را برانگيخت و نهراسيدن از ظالمان و ستمكاران، و آنچه كه در صلاح نظام و انقلاب و اسلام بود را باين كردند و در عين خضوع و خشوع به بندگان صالح و خاصه مردم ايران، همه و همه از خصايص وجودي ايشان است.
هميشه يكي از ويژگي هاي بارز بزرگان دين اهميت دادن به نماز و مخصوصلا نماز اول وقت است كه حضرت آقا نيز از اين قاعده استثنا نبوده و در طول زندگي خود هميشه به اين مهم اهميت داده است.
نماز، آشناي ديرين و همراه هميشگي ايشان است، روزگاري كه ابرهاي تيره ستم بر حقايق و معارف دين سايه افكنده بود، امواج خروشان ظلم و بي ديني جوانان را در كام سياه خود فرو مي برد و نماز نيز در نظر ظاهر بي رونق گشته و محراب مساجد خلوت شده بود؛ نماز جماعتش محفل عاشقان و جوانان تشنه دين گرديد و سخنان گهربارش آبشاري از معارف وحي را بر سينه تشنگان وادي حق جاري ساخت.
حجة الاسلام و المسلمين ايزد پناه در اين باره مي گويد:
ايشان در مسجد كرامت نماز جماعت مي خواندند. جمعيتي عظيم از دانشگاهيان، بازاريان و طلاب در اين نماز شركت مي كردند.
پررونق ترين مساجد آن روز مشهد، به پايه جمعيت اين مسجد نمي رسيد، آن هم جمعيتي كه بيشتر آنان، جوانان و تحصيل كرده ها بودند. ايشان همگان را به نماز توجه مي دادند و تشنگان معارف ناب محمدي صلي الله عليه و آله را سرمست مي كردند . حالت خاص و روح وصف ناپذيري بر آن مسجد حاكم بود. (2)
ايشان، موضوع انتخاب آية الله العظمي خامنه اي، براي اقامه جماعت در مسجد كرامت را نيز اين گونه بيان مي دارد:
مشهور بود كه آقاي كرامت پس از ساختن مسجد كه از موقعيت خاصي برخوردار بود در پي امام جماعتي بود شبي در خواب مي بيند كه [نماز] جماعتي عظيم در مسجد برگزار شده و مرحوم آية الله حاج آقا حسين قمي و برخي از علماي ديگر در صف اول جماعت قرار گرفته اند.
تعجب كرده به محراب نگاه مي كند. سيدي نوراني را در محراب مي بيند كه فرداي آن روز با آية الله خامنه اي آشنا شده و از ايشان دعوت به نماز در مسجد مي كند.
اكنون نيز كه هدايت و رهبري مسلمانان را بر عهده دارند، براي گسترش فرهنگ نماز و شكوفا ساختن اين فريضه الهي از هيچ كوششي دريغ نورزيده و خود پرچمدار اين حركت مي باشد و گاه در صف نوشكفتگان بوستان انقلاب اسلامي در سنگر علم و دانش به اقامه اين فريضه بزرگ الهي مي پردازند، از تلاشهاي ديگران در جهت برگزاري مجالس و سمينارهاي نماز حمايت مي كنند و با ارائه رهنمودهاي حكيمانه و عارفانه، بر اهميت والاي آن تأكيد مي ورزند.
حجة الاسلام و المسلمين قرائتي در اين باره مي گويد:
ايشان به من فرمودند: آيا تا كنون درباره نماز چيزي از من خواسته ايد كه من نداده باشم يا معطل كرده باشم؟ گفتم: نه.
ماه مبارك رمضان سال 1380 از سوي مركز بنياد ملاصدرا براي جلسه افطار دعوت شده بودم . خيال مي كردم اين جلسه در محضر مقام معظم رهبري برقرار مي شود، لذا به بيت رهبري رفتم . ولي ديدم دوستان آنجا نيستند . از وضعيت جلسه سؤال كردم، اعضاي بيت اظهار بي اطلاعي كردند . وقت اذان مغرب شد، متوجه شدم كه خانواده هاي شهدا افطار را مهمان آقا هستند .
گريه ام گرفت و با خود گفتم خدا را شكر، توفيقي شد در حضور خانواده هاي شهدا در خدمت آقا باشم . در آنجا دو مادر شهيد را ديدم كه سر سفره از آغاز تا پايان به چهره مقام معظم رهبري نگاه مي كردند و گريه مي كردند .
مقام عظيم الشان ولايت با ديدن بنده فرمودند: آقاي احمدي چه عجب! داستان را خدمت ايشان عرض كردم .
ايشان في البداهه اين مصرع را خواندند: «اي بهتر از هزار يقين اشتباه من، ولي ايشان ديگر مصرع اول اين بيت را نخواند كه مي گويد: «شد منحرف زكعبه به ميخانه راه ما» ; زيرا اين مصرع كمي ذعارت دارد . من از حسن سليقه آقا بسيار لذت بردم .
حجة الاسلام والمسلمين دكتر احمدي (تهران)
گاهي حضرت آيت الله خامنه اي را زودتر از وقت اذان به مسجد براي اقامه نماز جماعت مي آوردم، آقا مي فرمود: براي من كمي نان و پنير بياور .
روزي از روي كنجكاوي به مرحوم كرامت (باني مسجد كرامت) گفتم: آقا مگر براي نهار به منزل بازنمي گردند كه از من خوراكي طلب مي كنند؟ مرحوم كرامت گفت: معده آقا در زندان بر اثر شكنجه آسيب ديده است و در طول روز گاهي معده ايشان درد مي گيرد، لذا كمي خوراكي مي خواهند تا براي مدت كوتاهي درد معده تسكين پيدا كند و بتوانند با تمركز نماز ماعت بخوانند .
آقاي فتحعليان (عضو هيئت امناي مسجد كرامت - مشهد)
خانم بي نظير بوتو كه خدمت مقام عظيم الشان ولايت آمده بود، ما نسبت به حجاب ايشان ايراد گرفتيم و حتي چادري برايشان پيدا كرديم و ايشان چادر به سر خدمت آقا رسيد .
آقا از همان اول در مقام نصيحت برآمدند و فرمودند: دخترم، تو فرزند اسلام هستي، تو فرزند اميرالمؤمنيني، تو فرزند اهل بيتي، تو فرزند قرآني، تو مسلماني، تو شيعه هستي .
همين طور آقا ادامه دادند و كاري كردند كه خانم بي نظير بوتو شروع به گريه و زاري كرد و در حالي كه گريه مي كرد، مي گفت: يك خواهش دارم و آن اينكه روز قيامت مرا شفاعت كنيد .
آقا بلافاصله فرمودند: «شفاعت مخصوص محمد و آل محمد است . بهترين شفاعت در اين دنيا اين است كه شما مشي و مرامتان را با اهل بيت عليهم السلام هماهنگ كنيد . از زي خودتان كه مسلمانيد، دست برنداريد و از لباس دين خارج نشويد .
حجة الاسلام والمسلمين موسوي كاشاني (از اعضاي بيت - تهران)
پي نوشتها :
1. مصاحبه مركز تحقيقات اسلامي سپاه، 21/10/ 72
2. مصاحبه مركز تحقيقات اسلامي سپاه، 21/10/ 72
منبع: خاطرات حاج حسين سليماني از محافظان حضرت امام، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، صص 59 و 60 و 92
پايگاه حوزه نت
طلوع آفتاب
« تقديم به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام»
هفتم ماه صفر است و امروز مي توان چيدن گل بوته لبخند خورشيد آسمان شهر مدينه را به تماشا نشست. آن گاه كه سروش امين جام دل را از معجون شگفت بشارتي عظيم آكنده مي سازد. زمين ملتهب است و زمان در گردونه خويش مستانه مي چرخد. وهم و سكوت بر گستره قلب ها سايه افكنده است و چشم ها در انتظار رؤيت خورشيد امامت، افق ولايت را به نظاره نشسته است. باز هم شميم پر شراره علوي و اين بار خانه صادق آل علي (عليه السلام).
آري، اين گونه بود كه به سال 128 ه. كودكي به جهان لبخند مي زند تا سجده كنندگان معتكف سر از سجده بر گيرند و تارهاي عنكبوتي ريا را كه بر پيشانيشان تنيده بودند بدرند و به تماشاي زين المجتهدين بنشينند كه از زمزمه هاي «ليغفر لَكَ الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر» حاملان عرش سر به زير افكنند.
او مي آيد، سومين فرزند جعفر بن محمد تا همگان تفسير «كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون و بالاسحارِهم يستغفرون» را از بر كنند.
او مي آيد، هفتمين پيشواي شيعه و نهمين شمس منظومه عصمت تا در بُحراني ترين شرايط تاريخ اسلام لواي زرين امامت را به دست گيرد و سبزپوشان اهل ولايت را از سياهي دوران حكومت آل عباس به سلامت عبور دهد و شيعه را از اضمحلال و نابودي مصون دارد.
او مي آيد، هفتمين پيشواي شيعه و نهمين شمس منظومه عصمت تا در بُحراني ترين شرايط تاريخ اسلام لواي زرين امامت را به دست گيرد و سبزپوشان اهل ولايت را از سياهي دوران حكومت آل عباس به سلامت عبور دهد و شيعه را از اضمحلال و نابودي مصون دارد
در آن روزگاري كه انعكاس صداها در حنجره محبوس شده بود و فرزندان سياه دل عباس، دارهاي بر افراشته را محكم مي كردند، خون هاي مطهري را كه ريخته بودند نمي شستند تا درس عبرتي باشد براي آناني كه هنوز نفس در سينه دارند و زمزمه اي بر لب!
آن گاه كه حاكمان روبَه صفت نگذاشتند كه در روشنايي روز، نداي حقيقت و توحيد را بر فراز منبر جدش رسول اللّه «صلي الله عليه و آله» باز گويد، در حصار ميله هاي گستاخ زندان هارون الرشيد، زيباترين اسرار بندگي و حق جويي را به يارانش ابلاغ كرد.
آن هنگام كه قامت ايستاده سروِ صبر را با دستاني بسته در مخوف ترين قلعه تاريخ زنداني كردند و به گمان خويش نور نبوت را به حبس كشيدند، چنان از رسالت خويش و امامت اين يگانه ميراث خاندان وحي سخن مي راند كه طنين صدايش تا ابد در ذهن تاريخ باقي است.
سكوت شكننده اش كه نشاني از مظلوميت و حقانيت بود به چشمان خيره آموخت كه در علم و حلم و شجاعت هم چون اجداد طاهرينش است.
آري ما امت هميشه مظلوم عشقيم، امت اشك و ناله، روضه و حوزه، اسلام و تشيع و در يك كلام ما شيعه موسي بن جعفريم. همو كه تاريخ درباره او صادقانه شهادت داده است كه: هرگاه زنجير بر دستاني سنگيني مي كند، گويا كه آسمان را به زنجير كشيده اند.
پي نوشت ها:
1. سوره فتح (48) آيه 2.
2. سوره الذاريات (51) آيه 17 - 18.
كلمهٴ «سوره» كه يك اصطلاح قرآني است به مجموعه آياتي گفته ميشود كه مشتمل بر هدف واحد است (يك) و با ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ هم شروع ميشود (دو) مگر سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در عين اشتمال بر هدف واحد با «بسم الله» شروع نشده آن هم لكنةٍ خاصّه.
حدود 150 سال پيش، مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني در نيمه ماه ذي القعدة الحرام سال 1279 هجري قمري با در اصفهان در محلّه معروف به جهانباره ديده به جهان گشود.
شيخ حسنعلي اصفهاني(ره) فرزند علي اكبر فرزند رجبعلي مقدادي اصفهاني(ره) بود. پدر وي، مردي زاهد و پرهيزگار و معاشر اهل علم و تقوي و ملازم مردان حق و حقيقت بود و در عين حال از راه كسب، روزي خود و خانواده را تحصيل ميكرد و آنچه عايد او ميشد، نيمي را صرف خويش و خانواده ميكرد و نيم ديگر را به سادات و فرزندان حضرت زهرا عليها السلام اختصاص ميداد.
پدر ايشان، فرزند دلبند خود را از همان كودكي در هر سحرگاه كه خود به تهجّد و عبادت ميپرداخت، بيدار و او را با نماز و دعا و راز و نياز و ذكر خداوند آشنا ميساخت و او را از هفت تا يازده سالگي تحت تربيت حاج محمد صادق(ره) قرار داد.
مرحوم حاج شيخ حسنعلي از دوازده تا پانزده سالگي، تمام سال، شبها را تا صبح بيدار ميماندند و همه روز، بجز ايّام محّرمه، روزه ميگرفتند و از پانزده سالگي تا پايان عمر پر بركتش، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ايام البيض را روزه دار بودند و شبها تا به صبح نميآرميدند.
خواندن و نوشتن و همچنين زبان و ادبيات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همين شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل فقه و اصول و منطق و فلسفه پرداخت.
از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد كاشي فايده ها برد و فلسفه و حكمت را از افاضات ذيقيمت مرحوم جهانگيرخان و تفسير قرآن مجيد را از محضر درس مرحوم حاجي سيد سينا پسر مرحوم سيد جعفر كشفي و چند تن ديگر از علماي عصر آموخت.
سپس براي تكميل معارف به نجف اشرف و به كنار مرقد مطهر حضرت اميرالمؤنين عليه السلام مشرف شد. در اين شهر، از جلسات درس مرحوم حاجي سيد محمد فشاركي و مرحوم حاجي سيد مرتضي كشميري و ملا اسماعيل قره باغي استفاده ميكردند.
مرحوم حاج شيخ حسنعلي ( نخودكي )، پس از مراجعت از نجف اشرف، در مشهد مقدّس رضوي سكونت اختيار كردند و در اين دوره از زمان، از محضر درس و تعاليم استاداني چون مرحوم حاجي محمد علي فاضل و مرحوم آقا مير سيد علي حائري يزدي و مرحوم حاجي آقا حسين قمي و مرحوم آقا سيد عبدالرحمن مدرس بهرهمند مي گرديدند و در عين اين احوال و در ضمن تحصيل و تدريس، به تزكيه نفس و رياضات شاقّه موفق و مشغول بودند.
ايشان پس از سفرهاي پيدرپي به نجف، مشهد و اصفهان و سفر بيتالله الحرام در سال 1329 قمري، اصفهان را به قصد مجاورت در مشهد رضوي، ترك ميگويند و در جوار حرم مطهر رضوي تا پايان عمر شريفشان كه سال 1361هــ.ق. بوده سكني ميگزينند.
صبح روز يكشنبه در حالي كه يكي دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال 1361 هجري قمري گذشته بود، روح پاكش به جوار حق شتافت و در جنب ايوان عباسي مقابل صحن ايوان طلاي حضرت رضا(ع) مدفون گرديد.
« الا ان اولياء الله لا يموتون بل ينقلبون من دارالي دار. »
فرزند ايشان نقل مي كنند، ايشان وصاياي خود را به شرح زير به من فرمودند:
- بدان كه در تمام عمر خود، تنها يك روز، نماز صبحم قضا شد، پسر بچهاي داشتم، شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند كه اين رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شدهاي. اينك اگر شبي، تهجدم ترك گردد، صبح آن شب، انتظار بلايي مي كشم.
- بدان كه در راه حق و سلوك اين طريق، اگر به جايي رسيدهام، به بركت بيداري شبها و مراقبت در امور مستحب و ترك مكروهات بوده است، ولي اصل و روح همه اين اعمال، خدمت به ذراري ارجمند رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است.
بعد از اين فرمودند: اكنون پسرم، ترا به اين چيزها سفارش مي كنم:
اول: آنكه نمازهاي يوميه خويش را در اول وقت آنها به جاي آوري.
دوم: آنكه در انجام حوائج مردم، هر قدر كه مي تواني بكوشي و هرگز مينديش كه فلان كار بزرگ از من ساخته نيست، زيرا اگر بنده خدا در راه حق، گامي بردارد، خداوند نيز او را ياري خواهد فرمود.
سوم: آنكه سادات را بسيار گرامي و محترم شماري و هر چه داري، در راه ايشان صرف و خرج كني و از فقر و درويشي در اينكار پروا منمايي. اگر تهيدست گشتي، ديگر تو را وظيفه اي نيست.
چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مكن و تقوي و پرهيز پيشه خود ساز.
پنجـــم: به آن مقدار تحصيل كن كه از قيد تقليد وارهي.
· سفارش اكيدت ميكنم كه نفس خود را فراتر از اين دنياي دون قرار دهي كه مقام او را اراده نموده است. ولي او خود پيوستگي در پستيها را طلب ميكند. خداوند تعالي فرمود: اگر ميخواستم او را رفعت ميبخشيدم اما او خود را پيوسته وابسته اين زمين ساخت.
از خداوند ميخواهم كه حقيقت دنيا را به تو بنماياند، تا خود از آن به سختي بگريزي. و از آن انتظار قرار و آرامش نداشته باشي.
· تمام هم حقير در نماز است كه معراج مومن است. اينكه انسان دو سه خواب ببيند، و يا وقت ذكر نوري مشاهده كند، به هيچوجه مورد نظر حقير نيست.
عمده نظر در دو مطلب است: يكي غذاي حلال، دوم توجه در نماز و اصلاح آن. اگر اين دو درست باشد باقي درست است. عمده همّ حقير اصلاح قلب است و ذكر «يا حيّ و يا قيّوم» سحرگاه براي همين است.
اگر موفق به طاعتي بودهايد شكري كنيد و اگر خداي نكرده ابتلا به معصيتي يافتهايد استغفار كنيد. ديگر آنكه هر روز صدقه دهيد، ولو به وجه مختصر. شبها قدري در بياعتباري دنيا و انقلاب آن فكر نماييد و ملاحظه كنيد كه دنيا با اهل دنيا چگونه سلوك ميكند.
· ميگويند انسان سه نوع خورش دارد، همانطور رفقاي انسان نيز بايد سه نوع باشند: يك نوع به منزله غذاي هر روزه است، نوع ديگر به منزله دوا كه سالي يك مرتبه لازم ميشود، و نوع سوم حكم سم دارد كه بايد از آن اجتناب كرد.
نخست موعظه پير ميفروش اين بود كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد.
منابع:
1. گنجينه دانشمندان، شيخ محمد شريف رازي، ج7.
2. نشان از بي نشانها، علي مقدادي
3. نامههاي عرفاني، به اهتمام علي محمدي
خيلي ها وقتي درس مي خوانند و از نظر علمي دستي بر آتش دارند، خيال مي كنند به جايي رسيده اند، اما واقعيت اين است كه به خودشان رسيده اند.
يكي از مهمترين مغالطه هايي كه در زندگي ما عملي مي شود اين است كه درس را هدف مي شماريم نه وسيله و اين بزرگترين آفت طلبگي ماست.
درخت وقتي بار مي دهد، افتاده مي شود به طوري كه هر رهگذري مي تواند از ميوه اش ا ستفاده كند. در مقابل، درخت كاج ايستاده و سركش است چون بار ندارد و تو خالي است.
اگر از بزرگان وارسته دين فاصله بگيريم سرانجام شومي در انتظار ماست. اين اخلاق استاد است كه شاگرد تربيت مي كند و الا مطالب علمي را هم از خيلي جاها مي توان استخراج كرد.
مرحوم آقاي بروجردي (ع) عصر ها در مسجد ( عشقعلي ) اصول تدريس مي كردند . يكي از روز ها كه روي منبر مشغول تدريس بودند يكي از شاگردان حاضر بر موضوع مورد بحث آقا اشكالي را وارد كرد.آقا اشكال را پاسخ داد ، امّا شاگرد بار ديگر اشكال كرد ، آقا باز پاسخ داد ، اما اين بار با اندكي تندي پاسخ او را داد .
لذا شاگرد ساكت شد. آقاي خوانساري مي فرمود: در آن روز من نماز مغرب را خوانده و هنوز نماز عشا را اقامه نكرده بودم كه خادم آقاي بروجردي نزد من آمد وگفت(( آقا از شما مي خواهند كه همين حالا نزد ايشان رويد)).
من به سرعت نزد آقا رفتم، آثار تأثر را در چهره آقا كه جلو در كتابخانه اش ايستاده و براي ورود من لحظه شماري مي كرد ، مشاهده كردم.
به من فرمود: «من امروز با آن طلبه اي كه بر من اشكال گرفت تند صحبت كردم . از شما مي خواهم كه پيش از آن كه نماز مغرب و عشا را بخوانم ، مرا نزد او بريد تا از وي پوزش بطلبم؛زيرا رفتاري كه از من در قبال او سر زد درست نبود».
آقاي خونساري مي فرمود: من به آقا گفتم : شيخ ( آن طلبه ) امام جماعت فلان مسجد است و بعد از نماز مسائل شرعي مردم را براي آنها مي گويد و به سؤالاتشان پاسخ مي دهد.
بنابراين تا شيخ به خانه اش برود تقريباً دو ساعتي وقت داريم . بنابراين ، امشب خودم تنها به منزل او مي روم و موضوع را به اطلاعش مي رسانم و براي فردا قرار مي گذاريم تا به اتفاق هم به منزل او برويم.
همين طور هم شد و من همان شب قضيه را به شيخ گفتيم ، و صبح زود طبق عادتم ، به حرم حضرت معصومه (ع) رفتم ، و پس از زيارت به منزل برگشتم ، ديدم آقاي بروجردي سوار درشكه اش جلو منزلم منتظر من است .
مرحوم آقاي بروجردي مسنّ بود و پياده رفتن برايش دشوار .
من سوار درشكه شدم و با هم به منزل شيخ رفتيم. همين كه صداي كوبه در را شنيد آن را باز كرد و به آقا خوشامد بسيار گفت . چرا كه نه ، او يك طلبه بود و آقا در آن اياّم مرجع عالم تقليد ، و شيخ هم خود، يكي از مقلدان ايشان بود.
آقاي خونساري مي فرمود: هنگامي كه آقاي بروجردي وارد خانه شد دست شيخ را گرفت و خواست ببوسد اما شيخ به زور دست خود را كشيد و نگذاشت ببوسد!! آقاي برو جردي فرمود: از اين كه ديروز با شما به تندي صحبت كردم پوزش مي طلبم، من نبايد اين كار را مي كردم !
شيخ گفت: شما آقا و سرور ما و مرجع مسلمانان هستيد و من هم يكي از مسلمانان هستم،و اين توجّه شما به من لطف حضر تعالي به حقير محسوب مي شود . اما آقاي بروجردي مكرراً طلب عفو و بخشش مي كرد.
يا اعمال انسان در يكديگر اثر متقابل دارد و همديگر را باطل ميكند (تحابط و تباطل) يا كردار شايسته حكم و اثر خود را داراست و گناهان نيز حكم و اثر خود را دارد؟ البته اين معنا از نظر قرآن مسلّم است كه چه بسا كردار شايسته انسان اثر سيّئات او را از بين ميبرد: ”إنّ الحسنات يذهبن السّيّئات“(1) دستهاي از پژوهشگران قائل به تحابط و تباطل بين اعمال شده، معتقدند اعمال صالح و طالح، يكديگر را باطل ميسازد. اين دسته بر يك رأي نيستند؛ برخي گفتهاند: هر گناهي كردار نيك پيش از خود را باطل ميكند و هر كار نيك، گناه پيش از خود را از بين ميبرد. لازم اين سخن آن است كه انسان يا تنها كردار نيك برايش ميماند يا تنها كردار ناشايست. بعضي ديگر گفتهاند: ميان كردار شايسته و ناشايست «موازنه» برقرار ميشود؛ از كردار نيك و بد هر كدام بيشتر باشد به مقدار آن كه كمتر است از آن كه بيشتر است كم ميشود تا بقيّه باقي بماند. لازم اين دو سخن اين است كه براي هر انساني از اعمال گذشتهاش جز يك قسم نمانده باشد؛ يا تنها كردارهاي شايسته يا اعمال زشت يا اين كه هر دو قسم با هم مساوي بوده و تساقط كرده و هيچ چيز برايش باقي نمانده باشد. ولي اين سخن صحيح نيست؛ زيرا: اولاً، از ظاهر آيهٴ ”و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و اخر سيّئاً عسي اللّه أن يتوب عليهم إنّ اللّه غفور رحيم“ ((2) و دستهاي ديگر به گناهان خويش اعتراف كرده كرداري شايسته را با اعمالي ناشايست به هم درآميختهاند و اميد است خدا از ايشان درگذرد كه خدا آمرزندهٴ مهربان است) برميآيد كه اعمال انسان چه حسنات و چه سيئات همه باقي خواهد ماند و تنها به وسيله توبه و بازگشت وي، خداوند گناهان و سيئات او را از بين ميبرد. پس تحابط با هر گونه تصور، با اين آيه سازش ندارد. ثانياً، خداوند سبحان در مسأله تأثير اعمال همان روشي را دارد كه ساير خردمندان در جامعهٴ انساني خود دارند و آن روش «مجازات» است، فرهيختگان كارهاي نيك را جُدا پاداش ميدهند و كارهاي زشت را جدا كيفر ميبخشند، مگر در برخي گناهان كه باعث قطع ريشهاي رابطه ميان عبد و مولاست، كه در اين صورت تعبير به حبط و احباط ميكنند. در قرآن مجيد آيات فراوان بر اين روش دلالت دارد. (1) سورهٔ هود، آيهٔ 114. (2) سورهٔ توبه، آيهٔ 102. مأخذ: (معاد در قرآن. ص 27 و 28 | ||
:بهتر است هر كس در مورد خودش اين سوال را بكند كه
.چرا وقتي يك كسي در كنار ما است ما گناه نمي كنيم ولي در خفا از هر كاري و هر وسيله براي گناه است استفاده مي كنيم
.هر كس اين سوال را در مورد خود بكند
«بسم الله الرحمن الرحيم»
اهل آخرت:
متن عربي :«قال الله تعالي:
يا احمد (صلي الله عليه و آله ) إنّ اهل الاخرة رقيقة و جوهُهم، كثير حياوءهم، قليل حُمقُهم ،كثيرُ نفعُهم، قليل مكرُهم،الناس منهم في راحةٍ و انفسُهم منهم في تعَب،كلامُهم موزون ،مُحاسبون لانفسِهم يتَّعبون لها،تنام اعينُهم و لا تنام قلوبُهم،اعينهم باكية و قلوبُهم ذاكرة . اذا كُتب الناس من الغافلين ،كُتبوا من الذّاكرين،في اوّل النعمة يحمدون و في آخِرها يشكرون ، دُعاوءهم عند الله مرفوع و كلامهم مسموع ،تفرح الملائكة بهم ،يدور دعاوءهم تحت الحُجب ،يحّب الرّبُّ أن يسمع كلامهم كما تحبُّ الوالدة ولدها . و لا يشتغلون عنه طرفة عين و لايريدون كثرة الطعام و لا كثرة اللباس ،الناس عندهم موتي و الله عندهم حيٌّ كريمٌ لا يموت، يدعو المدبرين كرما و يزيد المقبلين تَلَطُّفاً ،قد صارت الدنيا و الاخرة عندهم واحدة»(بحار لانوار/ج۶/ص٢۴) به نقل از كتاب عرفان حقيقي /دكتر عليرضا فقيهي
ترجمه: « خداوند متعال گفت:
اي احمد (صلي الله عليه و آله)! سيماي اهل آخرت نرم و مهربان است،حيايشان زياد، حماقتشان كم، نفعشان زياد، غل و غشّ آنان كم است . مردمان از آنان در آسايش اند اما بدن هاي آنان از جانب خودشان در رنج است، سخنانشان سنجيده و مدام در حال حساب رسي و تاديب نفس خويش مي باشند، اگر چشمانشان خواب باشد ، قلوبشان بيدار است . در هنگامي كه مردمان جزو غافلين نوشته مي شوند اينان جزو ذاكرين نوشته مي شوند، در آغاز هر نعمت حمد گويان و در آخر آن در زمره ي شاكرانند، همواره خداوند را مي خوانند و همواره سخنشان مورد پذيرش است، ملائكه الهي با آنان شاد و خرّمند، دعاي ايشان تحت حجابي ملكوتي در حال گردش مي باشد و همانگونه كه مادري مشتاق شنيدن صداي فرزندش است، خداوند متعال نيز مناجات ايشان را دوست مي دارد و آنان نيز به اندازه چشم بر هم زدني از خداوند متعال غافل نيستند، آنان خواهان زيادي كلام و لباس و طعام نيستند، مردم در نزد ايشان مثل مردگان اند در حالي كه خداوند متعال در نزد ايشان زنده اي جاويدان و بخشنده اي مهربان است، از روي كرامت،دوري كنندگان از خويش را فرا مي خوانند و از روي مهرباني به اقبال كنندگانشان مرحمت دو چندان اهدا مي كنند،در حالي كه دنيا و آخرت نزد ايشان يكسان است.
اهل دنيا:
متن عربي:« قال الله تعالي :
يا احمد (صلي الله عليه و آله)،أبغض الدنيا و اهلها و أحِبَّ الاخرة و اهلها. قال : يا ربّ و من اهل دنيا و اهل الاخرة؟ قال [الله تعالي]: اهل الدنيا من كثُر اكله و ضحكه و نوم و غضبه ، قليل الرضي ، لا يعتذر إلي من أساء اليه و لا يقبل مَن اعتذر اليه ، كسلان عند الطاعة ،شجاع عند المعصية ،امله بعيد و اجله قريب ، لا يحاسب نفسه ،قليل المنفعة كثير الكلام، قليل الخوف كثير الفرح عند الطعام، و إن اهل الدنيا لايشكرون عند الرخاء و لا يصبرون عند البلاء ، كثير الناس عندهم قليل،يحمدون انفسهم بما لا يفعلون و يدعون الناس ما ليس لهم و يذكرون مساوي الناس» ( جواهر السّنيه/ص٣٣٨-ارشاد/ح ٣٣٩) به نقل از كناب عرفان حقيقي / دكتر عليرضافقيهي
ترجمه:« خداوند متعال گفت:
اي احمد (صلي الله عليه و اله)، دنيا و اهل آن را دشمن شمار اخرت و اهل آن را دوست بدار ،پيامبر صلي الله عليه و آله سوال كردند: پروردگارا ... اهل دنيا و آخرت را توصيف فرما. خداوند فرمود: اما اهل دنيا كسي است كه خوراك ،خنده،خواب و غضبش زياد باشد،در حالي كه رضايتمندي اش كم است،و از كسي كه در حق او بدي نموده است عذر خواهي نمي كند و عذر خواهي بدي كننده به خودش را نيز نمي پذيرد، هنگام اطاعت و انجام واجبات كسل است و هنگام معصيت شجاع ،در عين اينكه اجلش نزديك است آرزوهايش طولاني است، از نفس خويش حسابرسي نمي كند. گفته هايش بسيار و منفعتش كم است،خداترسي اش ناچيز و شادي اش به هنگام تناول غذاست، قطعا اهل دنيا در هنگام آسايش سپاسگذار نيست و به هنگام بلا صبر نمي كند،فزوني مردمان را اندك مي شمارد و هميشه در نزد ديگران مشغول به سپاسگذاري از خود است ،به ويژه اعمالي را كه هرگز انجام نداده، همواره مردمان را به چيز هايي دعوت ميكند كه از آن خودش نيست ،و به طور مدام بدي هاي ديگران را بازگو مي كند.»
ببخشيد كه اعراب هاي متن عربي رو نذاشتم آخه تايپ عربي خيلي سخته و من هم در حالي اين پست رو دارم مي نويسم كه از خستگي دارم مي ميرم چون ديشب نخوابيدم اما دلم نيومد اين حديثا رو براتون نذارم.
به اميد احياي مكتب اهل بيت عليهم السلام
انسان به حكم طبع اولي خود هنگامي كه ميبيند يك فكر و عقيده خاص مورد
قبول نسلهاي گذشته بوده است خودبخود بدون آنكه مجالي به انديشه خود بدهد
آن را ميپذيرد قرآن يادآوري ميكند كه پذيرفتهها و باورهاي گذشتگان را
مادام كه با معيار عقل نسنجيدهايد نپذيريد ، در مقابل باورهاي گذشتگان
استقلال فكري داشته باشيد .
در سوره بقره آيه 170 ميگويد :
« و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه
آبائنا ا و لو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ».
اگر به آنها گفته شود كه از آنچه خدا به وسيله وحي فرود آورده پيروي
كنيد ، ميگويند : خير ، ما همان روشها و سنتها را پيروي ميكنيم كه پدران
گذشته خود را بر آن يافتهايم آيا اگر پدرانشان هيچ چيزي را فهم
نميكردهاند و راهي را نمييافتهاند باز هم از آنها پيروي ميكنند ؟ !
«اين علم يك وقت منتهى به يك فناورى خواهد شد، يك وقت هم نخواهد شد. خود دانش مايهى اقتدار است؛ ثروتآفرين است؛ قدرت نظامىآفرين است؛ قدرت سياسىآفرين است. يك روايتى هست كه ميفرمايد: «العلم سلطان» - علم، قدرت است - «من وجده صال به و من لم يجده صيل عليه».(نهجالبلاغه) يعنى مسئله، دو طرف دارد: اگر علم داشتيد، ميتوانيد سخن برتر را بگوئيد، دست برتر را داشته باشيد - «صال» يعنى اين - اگر نداشتيد، حالت ميانه ندارد؛ «صيل عليه». پس كسى كه علم دارد، او دست برتر را بر روى شما خواهد داشت؛ در مقدرات شما دخالت ميكند؛ در سرنوشت شما دخالت ميكند. گنجينهى معارف اسلامى پر است از اين حرفها. يكى هم ايمان است؛..»
ترس از مرگ، غريزى و طبيعىِ هر موجود جاندار است. از كوچكترين طبقات موجودات زنده مانند حشرات و بلكه از جاندارهاى تك سلّولى گرفته تا بزرگترين و زورمندترين حيوانات مانند فيل و شير همه از مرگ فرار مى كنند؛ آنجا كه مى بينند پاى مرگ در ميان است راه فرار پيش مى گيرند. فكر مرگ و تصور مرگ وحشتناك ترين تصورات است. آدمى از هيچ چيزى به اندازه ي مرگ نمى ترسد بلكه از هر چيز ديگر كه مى ترسد به خاطر مرگ مى ترسد، از آن جهت مى ترسد كه آن چيز موجب مرگ وى گردد. اگر پاى مرگ در ميان نبود، آدمى از چيزى وحشت نداشت.
قويترين مردان جهان آن وقت كه خود را در چنگال مهيب مرگ ديده اند اظهار عجز و ناتوانى كرده اند، كوچك و حقير گشته اند، فكرشان و عقيده شان عوض شده. مأمون خليفه ي مقتدر عباسى آن وقت كه آخرين لحظات عمر خود را طى مى كرد و دانست كه ديگر آفتاب عمرش به لب بام رسيده، دستور داد او را در ميان خيمه گاهها و خرگاههاى سپاهيانش ببرند. شب بود و دشت وسيع از آتشهايى كه نقطه به نقطه از طرف سپاهيان روشن شده بود جلوه ي خاصى داشت. ديد تمام آرزوهايش برباد رفته، اين قدرتها و عزتها نمى تواند سودى به او برساند. با كمال سلطان سنجر سلجوقى در آخرين لحظات زندگى خود اين اشعار را با خود زمزمه مى كرد: سقراط، حكيم الهى و بزرگوار جهان در آخرين لحظات حيات و دم مرگ باز هم دست از افاضه و تعليم بر نمى داشت. حتى در روز آخر و لحظات آخر عمرش كه ساعتى بعد مى بايست جام زهر را بنوشد و شاگردان دورش جمع بودند، همچنان به افاضه و تعليم و بيان اينكه آدمى با مردن تمام نمى شود و بعد از مرگ باقى مى ماند ادامه مى داد. ما شاگردان، عقده گلويمان را گرفته بود ولى به ملاحظه ي استاد كه ما را از گريه منع مى كرد جرأت نمى كرديم صدا به گريه بلند كنيم. بالاخره درس خود را به اتمام رسانيد و سپس جام زهر را با كمال گشاده رويى نوشيد. آرى مرگ تا شكل و صورت عدم و نيستى و فنا دارد آدمى از آن وحشت دارد، زيرا آن چيزى كه وحشتناك است عدم و نيستى است، فنا و زوال است، ولى همينكه تغيير شكل و قيافه داد و به صورت انتقال و جابجا شدن درآمد ديگر وحشتناك نيست، بلكه براى مردان خدا كه جز در راه حق گام برنداشته اند مرگ قيافه اى جذاب و گيرنده دارد. مردان خدا به استقبال مرگ مى روند. هنگامى كه آن ضربت محكم فرق على عليه السلام را مى شكافد، بدون ذره اى تزلزل مثل كسى كه سالها به دنبال مطلوب و محبوبى هست و ناگاه به وصال آن مى رسد، مى گويد: قسم به پروردگار كعبه كه فائز شدم. در بستر مرگ به مردم مى گويد: به خدا قسم كه اين حادثه براى من مكروه و ناگوار نبود، حتى غير مترقّبه هم نبود، بلكه بالاتر، من انتظار اين حادثه را داشتم مانند جوينده اى كه مطلوب خود را مى جويد و مانند كسى كه در شب تار به دنبال چاه آب و سرچشمه اى مى گردد و در آن تاريكى آن را پيدا مى كند [1] نه تنها مرگ و معاينه ي مرگ نتوانست رشته ي افكار و نيات على را پاره كند، بلكه على بن ابيطالب به يگانگى خدا و رسالت پيغمبر گرامى گواهى مى دهد. خدا را شريكى نيست و او محمد را فرستاد تا پرچم هدايت را برافرازد و دين حق را بر بشر عرضه بدارد، هرچند مشركان ناراضى باشند. نماز من و هر عبادت من، زندگى و مردن من همه براى خداوند رب العالمين است. فرزندم حسن! تو را و جميع خاندان و فرزندانم و هركس از امروز تا پايان جهان كه اين نوشته به او مى رسد سفارش مى كنم به تقوا و اينكه كوشش كنيد اسلام را تا دم آخر براى خود حفظ كنيد. همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد و متفرق نشويد. از پيغمبر شنيدم كه «اصلاح ميان مردم از اينكه هميشه نماز بخوانيد و روزه بگيريد بافضيلت تر است و چيزى كه اين امت را هلاك مى كند فساد كردن و دوبهم زدن است. » ملاحظه ي خويشاوندان و ارحام را داشته باشيد كه صله ي رحم حساب خدا را آسان مى كند. خدا را خدا را درباره ي يتيمان، به طور دائم مراقب آنها باشيد. خدا را خدا را در مورد قرآن، نكند ديگران در عمل به قرآن بر شما پيشى بگيرند. خدا را خدا را درباره ي همسايگان كه پيغمبر آنقدر درباره ي آنها توصيه كرد كه گمان كرديم آنها را در ارث هم شريك خواهد ساخت. خدا را خدا را در مورد حج خانه ي خدا، نكند آنجا را خالى بگذاريد. خدا را خدا را درباره ي نماز كه بهترين عمل و عمود دين است. خدا را خدا را در مورد زكات كه خشم الهى را فرو مى نشاند. خدا را خدا را در مورد روزه ي ماه رمضان كه سپر از آتش جهنم است. خدا را خدا را در مورد جهاد با مال و با جان و با زبان، ولى البته جز امام بحق و يا آن كس كه به امر اوست كسى حق جهاد با كفار را ندارد. خدا را خدا را در مورد ذرّيه ي پيغمبر كه مظلوم واقع نشوند. ملاحظه و رعايت آن عده از صحابه را كه بدعتى در دين ايجاد نكرده اند بكنيد. زنان و همچنين بردگان را در نظر داشته باشيد كه پيغمبر درباره ي اينها فرزندانم! شما را وصيت مى كنم به مهربانى با يكديگر و به كمك به يكديگر، و شما را برحذر مى دارم از تفرق و قطع علاقه با يكديگر. هميشه در كارهاى خير و در اقامه ي تقوا معاون يكديگر باشيد، در كارهاى شر يكديگر را يارى نكنيد. باز توصيه مى كنم شما را به تقواى الهى. خداوند شما را حفظ كند و دين پيغمبر را در ميان شما محفوظ بدارد. شما را به خدا مى سپارم [2] بعد از اين بيانات، كلمه ي مباركه يلا اله الاّ اللّٰهرا چندين بار بر زبان آورد تا جان به جان آفرين تسليم كرد و به ملأ اعلى ملحق گشت.
اگر درختى از لحاظ ريشه و تنه سالم بوده باشد و آنگاه به واسطه ي بعضى پيشامدها و در اثر برخى علل و عوامل خارجى ميوه اش از بين برود و يا برگش بريزد و يا شاخه اش قطع شود، سرما شكوفه اش را بزند و يا پرندگان ميوه اش را منقار بزنند و فاسد كنند و نظير اينها، در عين اينكه موجب تأسف است باعث نگرانى نيست، چرا؟ زيرا خود درخت اگر سالم باشد بار ديگر برگ و شكوفه خواهد داد، ميوه خواهد داد، از نو جوانه خواهد زد و سايه خواهد انداخت. در اين گونه مواقع است كه آدمى به خود حق مى دهد كه خود را تسلّى داده و بگويد: سر خود درخت سلامت باشد.
وجود آدمى نيز مانند يك درخت بارده و ثمربخش است؛ اگر سالم و بى عيب باشد خرّم و بانشاط است، ميوه ها و شكوفه ها مى دهد، بر سرها سايه مى افكند، رهگذران در سايه اش از رنج آفتاب مى آسايند، مانند همان درخت انواع حوادث و پيشامدها ممكن است داشته باشد، ممكن است كودكان به او سنگ بپراكنند. آدمى سالها زحمت مى كشد و رنج مى برد و دسترنجى تهيه مى نمايد. بعد در اثر حوادثى آن دسترنج از دستش مى رود، سرماى فقر او را بى برگ و نوا مى سازد. متاع دنيا، ربوده شدن و سوختن و غرق شدن و هزاران آفت ديگر دارد. در عين اينكه اين در قرآن كريم اين تعبير زياد آمده كه خسران و بدبختى آنجاست كه آدمى در ناحيه ي معنى و روح ببازد؛ باختن اثرات و ثمرات زندگى چندان اهميت ندارد. زندگى اگر باشد، هميشه اثرات و ثمرات دارد، ولى خداى ناخواسته اگر آدمى مثلاً اميد و رجاى خود را ببازد و از دست بدهد اهميت فوق العاده دارد. بالاتر از آن، هنگامى است كه ايمان و معرفت خود را ببازد، زيرا ايمان است كه منبع اميد و رجاست، ايمان است كه توكل و اعتماد و اميدوارى مى آورد. آدم با ايمان هيچ وقت خودش را تك و بى مددكار و بى غمخوار نمى بيند، هميشه در نماز مى گويد: خدايا تو را مى پرستيم و از تو مدد مى خواهيم. آدم مؤمن مى گويد: خدايا ما به تو توكل كرده ايم و به سوى تو بازگشت كرده ايم. آدم با ايمان فرضاً در اثر پيشامدهاى روزگار صدمات و لطماتى ببيند، چندان نگرانى ندارد. در مورد اين افراد و اشخاص بايد گفت: سر ايمان و عقيده و روحيه ي آنها سلامت باشد. قرآن كريم خطاب به رسول اكرم مى فرمايد: بگو من هم مانند شما بشرى هستم، مثل شما خواب و خوراك و احتياجات دارم، مثل شما ميل و فكر و آرزو دارم، آنچه نوع بشر بايد داشته باشد من دارم، با اين فرق كه به من وحى مى رسد كه خداى شما و معبود شما يگانه است. بنابراين هركس كه اميد لقاى پروردگار خود را آدمى در ناحيه ي آرزو هيچ گونه محدوديتى ندارد. گاهى آرزوى امر محال مى كند، مثلاً حادثه اى در گذشته واقع شده و با يك كيفيت مخصوص واقع شده و آدمى آرزو مى كند كه اى كاش واقع نشده بود و يا آنكه آرزو مى كند كه اى كاش آن حادثه به فلان كيفيت واقع شده بود؛ آرزو مى كند كه ايام جوانى برگردد، آرزو مى كند كه برادر و فاميل فلان شخص باشد. هيچ كدام از اينها واقع شدنى نيست؛ چيزى كه در گذشته واقع شده ممكن نيست نابود شود و چيزى ديگر جاى آن را بگيرد. در عين حال جلو آرزو را نمى شود گرفت. از همين جا مى توان فهميد كه آرزو در ذات خود منطق و قاعده ندارد؛ يعنى تابع منطق و قاعده ي عمل نيست، تابع قوانين عقل و فكر نيست و به همين دليل لازم است اصلاح شود و تحت نظم و قاعده درآيد. آرزوهاى بى نظم و قاعده همانهاست كه در زبان دين «آمال شيطانى» ناميده شده، همانهاست كه آدمى را مى فريبد و وقت و عمر او را تباه مى سازد؛ نيروى خيال و فكر او را، وقت و فرصت او را بيهوده صرف مى كند؛ عيناً باز مانند همان درخت كه مثال زديم: درخت احتياج به باغبان دارد اما نه تنها براى اينكه به او آب برساند و مواظبت كند كه آفت به او نرسد، علاوه بر اينها وجود باغبان براى اصلاح و زدن شاخه هاى زيادى ضرورت دارد، همان شاخه هاى زيادى كه بى جهت نيروى حياتى درخت را مصرف مى كند. آرزوهاى باطل و بى ثمر هم در وجود انسان مثل همان شاخه ي زيادى است؛ اين شاخه ها كه زده شود، بهتر اميدهاى واقعى و عملى قوّت و وسعت مى گيرد. لهذا اگر بشر بخواهد در ناحيه ي اميدهاى صادق و واقعى خود موفقيت پيدا كند و در آن ناحيه خود را رشد و نمو دهد، چاره اى ندارد از اينكه با آرزوهاى كاذب و خيالات واهى شيطانى مبارزه نمايد كه آنها جز غرور و فريب چيزى نيست. قرآن كريم مى فرمايد: شيطان وعده ها مى دهد و آرزوهايى را در مردمى برمى انگيزد، اما آن آرزوها اميدهاى صادق و واقعى نيست، فقط غرور است و فريب [2]
قرآن كريم مى فرمايد:
اگر پاك و پرهيزكار بوده باشيد خداوند به شما روشن بينى مى دهد و بر بصيرت شما مى افزايد [1] كتاب مقدس ما قرآن به موجب اين آيه و آيه هاى ديگرى صريحاً بين تقوا و پرهيزكارى از يك طرف و روشن بينى و افزايش نور بصيرت از طرف ديگر رابطه ي مستقيم قائل است؛ يعنى به هر اندازه آدمى پاكتر و پرهيزكارتر و بى غرض و مرض تر و در مقابل حقايق تسليم تر باشد، نورافكن عقل و فكرش روشن تر و نافذتر است. در حديث معروفى آمده است كه: از فراست مرد با ايمان در حذر باشيد كه او با نور خدا مى نگرد.
مقصود اين است كه مرد با ايمان به موجب ايمانى كه دارد همواره دل و روح خويش را از آلايشها پاك نگه مى دارد و نمى گذارد آينه ي روحش با غبار حسادت و كينه توزى و خودخواهى و عناد و لجوج و تعصب مكدّر شود و براى عقل كه نور خداست حجابى و پرده اى پديد آيد و لهذا از اين نور خدايى حداكثر استفاده را مى برد و بى پرده حقايق را مشاهده مى نمايد.
بين دل كه كانون احساسات و عواطف است و عقل كه كانون مشاعر و ادراكات است ارتباط و پيوستگى برقرار است. از دل محبت و آرزو و ميل و عاطفه برمى خيزد و از عقل فكر و منطق و استدلال و استنتاج سر مى زند. اگر بخواهيم عقل را در كار فكر و منطق و استدلال و استنتاج آزاد بگذاريم بايد ميلها و عواطف نيك و بد خود را تحت نظر بگيريم. اگر بر ما طمع و حرص حكومت كند، اگر اسير عناد و لجاج و تعصب باشيم، اگر گرفتار عقده ي حسادت و كينه توزى باشيم و اين آتشها در وجود ما شعله ور باشد، بايد بدانيم كه از اين آتشها كه هيزمش جز وجود ما و سلامت خود ما و اعصاب و قلب و اعضاى خود ما چيزى نيست دودهاى تيره برمى خيزد و فضاى روح ما را تيره و تار مى كند. وقتى كه تيرگى فضاى روح را گرفت، چشم عقل نمى تواند ببيند. على عليه السلام مى فرمايد:
بيشتر زمين خوردن هاى پهلوان عقل همانا در فضاى حكومت طمعهاست [2] و نيز على عليه السلام مى فرمايد:
خودبينى و بزرگ بينى انسان نسبت به خود (كه از آن به «عُجب» تعبير مى شود) يكى از حاسدان عقل و خرد اوست [3] شاعر عرب مى گويد:
دو چيز است كه از يك پستان شير خورده اند و آندو تقوا و حكمت است، و دو چيز است كه اهل يك شهر و ديار محسوب مى شوند و آندو ثروت و سركشى است.
شاعر فارسى زبان ما مى گويد:
در قرآن كريم اين تعبير زياد آمده كه «بر دلها قفلها زده شده است. » و يا اينكه «گوش هست و شنوايى نيست، و چشم هست و بينايى نيست» . درباره ي عده اى از مردم مى فرمايد: «كران و لالان و كوران اند و اميدى به بازگشت آنها نيست» . واقعاً هم همين طور است كه آدمى در اثر يك نوع بيماريهاى روانى و اخلاقى قوّه ي تميز و ادراك خود را از دست مى دهد، از حوادث جهان عبرت نمى گيرد، در مكتب زندگى - كه پر است از تجربه و پند و اندرز- درسى فرا نمى گيرد. مدرسه ي روزگار آموزنده ترين مدارس است. تاريخ جهان و سرگذشت جهانيان و نشيب و فرازهايى كه براى افراد و ملتها همواره پيش آمده و پيش مى آيد، بهترين معلم است. رمز سعادت در كيفيت استفاده و بهره اى است كه انسان از آموزشهاى تكوين مى برد.
على عليه السلام فرزند بزرگوار خود حسن بن على را اكيداً توصيه مى كند كه در تاريخ گذشتگان فكر كن و آثار آنها را مطالعه نما، و مى فرمايد: من خودم هرچند در آن زمانها نبوده ام و از نزديك شاهد وقايع آنها و زير و رو شدن اوضاع آنها نبوده ام ولى در تاريخ زندگانى آنها سير و مطالعه كرده ام، رمز كار آنها و نشيب و فرازهاى زندگانى آنها را به دست آورده ام، حالا مثل اين است كه همراه آنها بوده ام چون اطلاعات كافى در اين زمينه دارم و بلكه مثل اين است كه از اول دنيا تا امروز زنده بوده ام و همراه همه ي آنها بوده ام، تجربه هاى فراوان آموخته ام، درسهاى زيادى ياد گرفته ام، اكنون گنجينه اى هستم از تجربه ها و حكمتها كه به صورت پند و اندرز براى تو و ديگران بيان مى كنم.
يك تجربه در جلو چشم صدها نفر واقع مى شود، ولى آيا همه ي آنها به يك نحو از آن تجربه استفاده مى كنند؟ البته نه. استفاده ي هركدام بستگى دارد به دو چيز: يكى
ميزان عقل و علم و هوش و ذكاوت هركدام از آنها، و ديگرى ميزان صفا و خلوص نيت و طهارت و پاكى روح آنها. قرآن كريم مى فرمايد: كسانى كه در راه ما (يعنى در راه رسيدن به حقيقت و خير و سعادت) مجاهده كنند و از روى صدق گام بردارند، ما روى عنايت و لطف عميمى كه داريم كه به هر مستعدى به اندازه ي استعدادش فيض و رحمت مى رسانيم، او را هدايت و راهنمايى مى كنيم، به او روشنى و بصيرت مى دهيم كه بهتر ببيند و بهتر درك كند و بهتر قضاوت كند. در آيه ي ديگر مى فرمايد:
آيا آن كس كه روحى مرده داشت و ما او را زنده ساختيم و نورى به او داديم كه با آن نور در ميان مردم حركت كند و معاشرت نمايد، با آن نور با مردم برخورد كند، با آن نور روابط اجتماعى خود را با ديگران تحت نظر بگيرد، آيا اينچنين آدم روشن با آن كسى كه عناد و لجاج و ساير صفات رذيله او را تيره و تاريك كرده است و در تاريكى گام بر مى دارد، در ميان شك و حيرت و ترديد و اضطراب گرفتار است و راه بيرون شدن را نمى داند، آيا اين دو نفر مساوى با يكديگرند؟ .
اين است كه بزرگان و پيشوايان دين و اخلاق گفته اند تا انسان روشن بين نباشد، راه سعادت خويش را پيدا نمى كند و تا دودهاى آتش حسد و كينه و خودپرستى و تكبر و ديوصفتى و ساير صفات رذيله را از بين نبرد، نورافكن عقلش نمى تواند راه را بر او روشن كند.
بسم الله الرحمن الرحيم
19/5/90-نماز صبح –حاج آقا مطهري
برداشت نويسنده از وصيت نامه امام علي (ع) به امام حسن (ع) (وصيت نامه عمومي):
اين را بدان كه آن وجودي كه به انسان مرگ مي دهد همان كسي است كه به انسان زندگي مي دهد .(به نظر بنده اشاره دارد به معاد).
در راه حق از كسي نترس چون كسي مالك موت و حيات نيست .بعد ايشان گريزي به اين واقعه زدند:
در زمان هارون الرشيد –هارون الرشيد امام موسي بن جعفر (ع) را نمي شناخت – هارون الرشيد به مكه آمد و بصورت خصوصي و تك به طواف كعبه پرداخت .بعد در بين طواف خصوصي خود مشاهده كرد كسي آمده و دارد طواف مي كند . هارون الرشيد ناراحت شد و خواست سوالي كند تا آن شخص (موسي بن جعفر (ع)) نتواند جوابي بدهد تا اينكه او را اذيت كند.
هارون گفت :
من از تو سوالي دارم كه اگر جواب ندهي تو را اذيت خواهم كرد . و دستور خواهم داد بين ركن و مقام تو را گردن بزنند. بعد غلام هارون به هارون التماس كرد كه اين كار را نكند . در همان لحظه حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام ) خنديد. هارون پرسيد : براي په مي خندي ؟ حضرت پاسخ داد : به ناداني شما(غلام و هارون) مي خندم . اين غلام به تو التماس مي كند كه مرا نكشي اگر اجل من رسيده باشد التماس اين بدرد نمي خورد و اگر اجل من نرسيده باشد تو نمي تواني مرا بكشي .
از اين داستان نتيجه مي گيريم كه يعني اگر بنا باشد كه اجل انسان نرسيده باشد كسي قادر نيست كه به او صدمه اي بزند و اگر اجل شخصي رسيده باشد ديگر كسي نمي تواند جلويش را بگيرد .
الله كه مالك موت است و الله است مالك خلقت و زندگي است . او كسي است كه انسان را مي ميراند و زنده مي كند . آن كسي كه انسان را مبتلا مي كند و شفا و آزاد مي كند .
يعني همه چيز از آن الله است .
بر جمال محمد(ص) صلوات
دليل تآثير پذيري زود نوجوان و جوان
بسم الله الرحمن الرحيم
نماز صبح 18/5/90 حاج آقا مطهري روز 8 ماه مبارك رمضان
ايشان بعد از ذكر نام و ياد خداوند و اهل البيت (عليه السلام) چند دعا فرمودند يكي از دعاها اين بود:
خداوند ان شاء الله در فرج امام زمان (عج) تعجيل بفرمايد صلواتي ختم بفرمائيد.
(برداشت بنده به عنوان يك مستمع از)
وصيت نامه امام علي (ع) به امام حسن (ع) :
قلب نوجوان مانند زميني است كه در آن هيچ تخمي كاشته نشده است.يعني عين يك زمين آماده شده براي كاشت است .ولي در عوض افراد مسن قلبشان مانند يك جنگل يا يك بيابان خالي است .(قلب و عقل و روح نوجوان آماده پذيرش سخنان حق ويا آماده قبول كردن هر چيز ديگري است ولي افرا مسن دير تر آماده قبول كردن مطالب و حق هستند.)
در قلب نوجوان مي توان هر نوع تخمي را كاشت . تخم توحيد يا شرك ، تخم دوستي يا دشمني، تخم حق يا باطل و...
طبق روايتي براي تربيت فرزند نوجوان بايد به صورت زير عمل كرد :
1- از زماني كه متولد شد تا 7 سالگي عين شاه آزاد است و تقريبا هر كاري را مي تواند انجام دهد .
2- از 7 تا 14 سالگي عين غلام بايد باشد (يعني حرف گوش كن باشد و مطيع امر پدر و مادر باشد)
3- از 14 تا21 سالگي عين وزير است . يعني بايد او را در كارها مشورت داد و به سخن او بها داد.(تا سن 21 سالگي اولاد قابل تربيت است بعد از آن تربيتشان سخت است)
امام علي (ع) قبل از اينكه قلب فرزند خود قصي و گناهكار شود شروع به تربيت فرزند مي كند و به فرزند خود امام حسن (ع) مي فرمايد:
من تمام گذشته را مطالعه و بررسي كردم و ديدم و طوري با گذشته خو گرفتم كه گويا مثل يكي از آنها شدم و از تجربه ي آنها پند و عبرت گرفتم و لازم نيست شما دوباره اين كارها و تجارب ديگران را تجربه كنيد . آنها را بنده جمع كرده ام و در اختيار شما گذاشتم .
صلوات بر محمد و آل محمد
ان شاءالله ادمه مطلب در آينده
بسم الله الرحمن الرحيم
در مسجد امام علي (ع) (40ستون) براي نماز جماعت رفته بوديم كه بعد از نماز، سخنراني صحبت مي كرد .
درميان صحبت هايشان حديثي فرمودند كه برداشت خودم را از اين حديث براي شما نقل مي كنم:
ايشان فرمودند:
روزي حضرت عيسي (ع) به چوپاني بر مي خورند . از چوپان مي خواهند كه به جاي چوپاني به كسب علم بپردازند . چوپان در جواب حضرت عيسي (ع) مي فرمايد:
من تمام علم را در اين 6 چيز خلاصه كرده ام :
1- تا حلال است حرام نخورم . (يعني تا زماني كه در كره زمين چيزي به نام حلال وجود دارد بايد از آن بخورم)
2- تا زماني كه حرف راست وجود دارد دروغ نگويم .
3- تا عيب در خودم وجود دارد به عيب ديگران نپردازم.
4- تا زمانيكه ابليس وجود دارد از وسوسه هاي او در امان نيستم .
5- تا زماني كه گنج خدا وجود دارد دست به سمت مردم دراز نكنم .
6- تا زمانيكه با دوپاي خودم وارد بهشت نشوم از عذاب او در امان نباشم .
حضرت عيسي (ع) فرمودند :" علم اولين وآخرين در نزد تو هست".