چرا ما با وجود اين كه نماز ميخوانيم، آثار آن را در وجود خود مشاهده نميكنيم؟ آنچه ما بهجا ميآوريم صورت ظاهرش شبيه نماز است و ما تنها اداي نماز را در ميآوريم! كسي كه در حين نماز به ياد همه چيز هست جز خدا و نماز، آيا به راستي نماز خوانده است؟نمازهايي كه ما ميخوانيم نه تنها موجب تكامل ما نميشود، كه ما بايد از آنها توبه كنيم! آري، گناهانمان كه جاي خود دارد، ما بايد از عبادتها و نمازهاي خود به درگاه خداي متعال توبه و استغفار كنيم!
اگر كسي در پيش ديگران، براي تعريف از شما الفاظ و عباراتي بگويد كه خودش هم نميفهمد، آيا اين مدح شماست يا آن را استهزا و توهين به خود تلقي ميكنيد؟ در روايتي از پيامبر اكرم (ص) آمده كه حضرت فرمودند: "آيا كسي كه چنين نمازي ميخواند، نميترسد از اين كه خداي متعال او را به صورت الاغي مسخ نمايد؟!".
خداي متعال در قرآن ميفرمايد: "يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقْرَبُواْ الصَّلَوةَ وَ أَنتُمْ سُكَارَى حَتىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُون..." (نساء: 43)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مىگوييد؟!
اگر كسي مست باشد، سخنان او چه ارزشي ميتواند داشته باشد؟! اگر چه ظاهر اين آيه، مستي و گيجي و غفلت ناشي از خوردن شراب است، ولي با توجه به تعليلي كه در آن ذكر گرديده، خطاب آيه در واقع به همه كساني است كه در حال غفلت و بيخبري به نماز ميايستند و با خدا سخن ميگويند. تعليل اين آيه براي نهي از نماز در حال مستي اين است: حَتىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُون؛ تا بدانيد چه مىگوييد؛ يعني انسان مست چون نميفهمد كه چه ميگويد، از اين رو نبايد به نماز نزديك شود. با اين حساب، همه كساني كه در حال نماز از خدا غافلند و هوش و حواسشان در جايي ديگر است مشمول اين تعليل ميگردند؛ چرا كه آنان نيز نميفهمند كه چه ميگويند.
زراره از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: هنگامى كه كسالت و چرت بر تو مسلط است و يا شكمت سنگين شده به نماز نايست، زيرا بيم آن هست كه در آن حال دچار نفاق شوى، (خداى نخواسته با خود بگويى چه كسى حال دارد برخيزد نماز بخواند، و يا آرزو كنى اى كاش نماز واجب نمىبود، و از اين قبيل تصورات منافقانه)، براى اين كه خداى تعالى مؤمنين را نهى كرد از اين كه در حال سكارى به نماز بايستند، و منظورش از حالت سكارى، حالتى است كه خواب بر آدمى مسلط شده باشد. علامه طباطبايي در اينباره ميفرمايند: اين كه امام (ع) فرمود: (زيرا بيم آن هست كه در آن حال دچار نفاق شوى) مساله نفاق را از جمله:"يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ..." استفاده فرموده، چون كسى كه از اين خطاب سرپيچى كند قهرا مؤمن نخواهد بود و وقتى مؤمن نباشد منافق است، و اين كه در آخر حديث آمده بود: و منظورش از حالت سكارى حالتى است كه خواب بر آدمى مسلط شده باشد احتمال دارد كلام راوى باشد احتمال هم دارد كه كلام امام (ع) باشد، و امام خواسته باشد آيه شريفه را به باطنش تفسير كند، و در نتيجه روايت از موارد تفسير به باطن قرآن باشد، ممكن هم هست اصلا منظور از مستى خواب بوده، در نتيجه تفسير از قبيل تفسير به ظاهر باشد، نه به باطن. ما به ارزش نماز پي نبردهايم وگرنه چيزي و عملي بهتر از نماز نميتواند انسان را به خدا نزديك كند. اگر چيزي بهتر و مؤثرتر از نماز در مسير تكامل انسان وجود داشت، خداوند به طور حتم در قرآن بيشتر بر روي همان تأكيد ميكرد. اگر كاري مهمتر از نماز بود انبياء و اولياي الهي به همان بيشتر از هر چيز اهميت ميدادند. چرا اميرالمؤمنين (ع) از ميان همه عبادتها و كارها، نماز را انتخاب كرده بود و در شبانهروز هزار ركعت نماز ميخواند؟!
در مناجات شعبانيه آمده است: «الهي لميكن لي حول فانتقل به عن معصيتك الا في وقت ايقظتني لمحبتك؛ خدايا! تنها در وقتي ميتوانم از گناه دست بشويم كه براي محبت خويش مرا بيدار كني.» گناهان، كشش و لذتي دارند كه انسان را پايبند ميكنند. پس همانطور كه براي خارج شدن از جاذبه چيزي بايد نيرويي قويتر از نيروي جاذبه آن بر آن وارد كرد، انسان هم براي فرار از جاذبه گناه بايد جاذبه قويتري پيدا كند تا بتواند از گناه صرفنظر كند.
مسألهاي كه ميخواستم روي آن تكيه كنم مسأله تعارض و تزاحم دو لذت است؛ لذت گناه و لذت انس با خدا. اگر انسان خدا را دوست داشته باشد و مزه انس با خدا را بچشد انجام افعال اخلاقي و خداپسند و گذشتن از كارهاي پست براي او آسان خواهد شد. انسان هر كسي را دوست داشته باشد بسته به مقدار محبتي كه قلب او را احاطه كرده كارهايي را انجام ميدهد كه محبوبش بپسندد. اين محبت ميتواند به جايي برسد كه در طول شبانهروز هيچ فكري جز رضايت محبوب براي انسان باقي نگذارد. كسي كه چنين محبتي از خدا در دل داشته باشد ديگر مشكلي نخواهد داشت و نيازي به تلاش فراوان، برنامهريزي و ... براي اطاعت او و ترك معصيت پيدا نميكند. اما بحث ما يافتن راهكار براي كساني است كه هنوز چنين محبتي ندارند. تعجبي هم ندارد؛ برخي افراد كه در سلك اهل علم هم بودند ميگفتند: «اصلا دوست داشتن خدا معني ندارد. دوست داشتن خدا به معناي دوست داشتن نعمتها و پاداشهاي خداست!» ما الحمدلله از اصل مسأله دور نيستيم و ميدانيم كه دوست داشتن خدا، هم وجود دارد هم بايد خدا را دوست داشت. قطرهاي از آن محبت هم در دل ما وجود دارد، اما بايد به جايي رسيد كه با ياد خدا و توجه به خدا بر همه گناهان غلبه كرد.
سلام عليكم
از شيخ محمد تقي بهلول سوال شد چكار كنيم امام زمان (عج) را ببينيم... فرمودند: كسب رضايت مقدم بر زيارت است!
افراد بسيار زيادي بودند كه هدف شون رو از نماز شب و قرائت دعا، ديدار با امام زمان عليه السلام قرار دادند. اما واقعا من يك سوال دارم! مي خوايم امام زمان عليه السلام رو ببينيم كه چي بشه ؟! اگر مسحور خال معروف ايشون شديم ! كه چيز جديدي نيست ! چهره ائمه عليهم السلام هم طبق روايات، چهره هاي عادي داشتند. اما فضائل و سجاياي اخلاقي و معنوي كه داشتند موجب مي شد كه چهره اين بزرگواران به مراتب جذاب تر و دلنشين تر و نافذتر باشه ! مثلا شما علما و فقهاي گذشته و حال حاضر رو در نظر بگيريد ! شايد زياد چهره هاي به قول معروف خوشگلي نداشتند اما پاكي درون ايشان باعث شده كه چهره هاشون جذاب و دلنشين باشه ! خنده هاشون انسان رو به خنده وا مي داره ! گريه هاشون انسان رو به گريه وا مي داره ! اينها به دليل اين هست كه صدق نيت دارند در تمام كارهاشون ! حالا من اين همه لاف عاشقي مي زنم و هر پنج شنبه و جمعه و روزهاي ديگه دعاهاي مختلف مي خونم براي تعجيل در فرج و هميشه پيرو مداح جلسه داد زدم : يابن الحسن كجايي مردم از اين جدايي... خوب كيه كه ندونه اين يه دروغ بزرگي هست كه من دارم هميشه بيانش مي كنم !! من كجا عاشق حضرت هستم ؟!
شاگردي به استادش گفت: من مي خوام امام زمان رو در خواب ببينم چكار كنم ؟! استاد گفت: امشب يك غذاي شور بخور. آب هم بعدش نخور ! بعدش بخواب ! شاگرد همين كار رو كرد، روز بعد پيش استاد اومد و گفت : ديشب همش خواب دريا و درياچه و جويبار و رود مي ديدم ! همش كنار يك حوض بودم و آب مي خوردم ! حالا براي ديدن امام زمان چكار كنم ؟! استادش جمله اي گفت كه مي تونه پاسخ همه كساني باشه كه دنبال زيارت امام زمان عليه السلام هستند؛ ايشون فرمودند: تشنه آب بودي خواب آب ديدي.... تشنه امام زمان شو! ولي يك جمله هم با سروران عزيزم، بيش از اينكه دنبال ديدن امام زمان عليه السلام باشيم، دنبال كسب رضايت ايشون باشيم، ديدار هم خودش رخ خواهد داد... خود امام زمان عليه السلام فرمودند: شما تزكيه نفس كنيد ما به ديدار شما خواهيم آمد !! ببخشيد كه جسارت كردم ! مخاطب همه سخنان بالا خودم بودم ! كسي ناراحت نشه خداي ناكرده التماس دعا.ياحق
برگرفته از سخنان آيه الله جوادي آملي
صَمتْ يعني سكوت، فرمود اگر ساكت بودي و بر فرض معلوم شد كه اگر مي گفتي بهتر بود جا براي تدارك هست اما انسان پرگو گاهي بدگو در مي آيد و تداركش مشكل است. فرمود و تلافي تو آنچه از سكوت تو به در آمده، آسان تر است از «إِدْرَاكك مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِك»؛
وجود مبارك اميرالمؤمنين براي فرزندشان حسن بن علي (سلام الله عليهما) مرقوم فرمودند. بعضي بر آنند كه اين نامه به ابن حنفيه است ولي در نهج البلاغه هاي معهود، اين نامه به نام مبارك امام حسن (سلام الله عليه) ضبط شده است.
بخشي از اين نامه در نوبت هاي قبل خوانده شد تا رسيدم به اين جمله ها كه حضرت فرمود: «وَ تَلاَفِيك مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِك أَيسَرُ مِنْ إِدْراكك مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِك» فرمود بجا حرف بزنيد؛ خوب حرف بزنيد و حرفِ خوب؛ نه بد حرف بزنيد نه حرفِ بد.
به فرزندش دستور مي دهد كه مواظب دهان و زبانت باش! يكي از بهترين راه هاي اخلاقي رعايت كردن گفتار است؛ اين كه انسان هر حرفي را نگويد و هر حرفي را هم نشنود.
يكي از بخش هايي كه ان شاء الله در جمله هاي بعد مي خوانيم، اين است كه به فرزندش نصيحت مي كند و مي فرمايد مبادا در جمعي كه نشسته اند تو ابزار خنده باشي؛ تو طنز تعبير و تعريف كني كه ديگران بخندند؛ تو خودت را سبك كني كه ديگران بخندند؛ مبادا اين كار را بكني.
اگر بر فرض ديگري طنز بگويد، حرف ديگري است؛ ولي تو طنز بگويي و حرف هاي خنده دار بزني كه عدّه اي بخندند، اين كار را هرگز نكن! چرا خودت را كوچك مي كني؟! معلوم مي شود اين دهان براي هر حرفي خلق نشده است.
صَمتْ يعني سكوت، فرمود اگر ساكت بودي و بر فرض معلوم شد كه اگر مي گفتي بهتر بود جا براي تدارك هست اما انسان پرگو گاهي بدگو در مي آيد و تداركش مشكل است.
فرمود و تلافي تو آنچه از سكوت تو به در آمده، آسان تر است از «إِدْرَاكك مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِك»؛ بعد مَثل ذكر مي كند و مي فرمايد: «وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكاءِ» فرمود اگر شما آبي را از كوثر بگيري و در مَشك بريزي - آن روزها مشك رايج بود - دهنه مشك را محكم ببند كه بي جا اين آب نريزد.
هر وقت تشنه اي از اين آب استفاده كن و دهنه اين دهان را بايد بست. انسان نبايد هر حرفي را بزند؛ اين زبان براي گفتن حرف هاي محقّقانه و عالمانه است. آن كوثري را كه خدا به شما داده، به وسيله اين دهان باز، داري به زمين مي ريزي.
بنابراين دهنه اين مشك را محكم ببند كه آبش بي جا هدر نرود. «وَ حِفْظُ مَا فِي يدَيك أَحَبُّ إِلَي مِنْ طَلَبِ مَا فِي يدَي غَيرِك» آنچه را داري بدون اسراف و اتراف، نياز تو با آن برطرف مي شود؛ اين را در نده كه مجبور بشوي از ديگري چيز بخواهي؛ چه به عنوان وام و چه به صورت رايگان. «وَ مَرَارَةُ الْيأْسِ خَيرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَي النَّاسِ.»
گاهي انسان نااميد مي شود؛ اين نااميدي تلخ است؛ اما تحمل اين تلخي بهتر از آن است كه انسان آبروريزي كند و چيزي از ديگران بخواهد؛ اين كرامت و درس عزّت است؛ اين كه خداي سبحان در سوره اسراء فرمود: «لَقَدْ كرَّمْنَا بَنِي آدَمَ» كرامت انسان در سايه بي نيازي او از غير خدا است.
«وَالْحِرَفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَيرٌ مِنَ الْغِنَي مَعَ الْفُجُورِ» انسان پيشه اي داشته باشد مقتصدانه و امينانه حتي با درآمد كم، بهتر از ثروت اندوزي از راه باطل است. «وَالْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ» داعي اي وجود ندارد رازتان را براي ديگران بگوييد. بهترين رازدار، خود انسان است؛ زيرا ديگري ممكن است سرّ شما را به سومي منتقل كند.
معناي اين فرمايش اين است كه در خيلي از موارد، سعي و كوشش انسان در امور زيانبار است و خيال مي كند اين امور سودمند است. «مَنْ أَكثَرَ أَهْجَرَ» اين هَجر يعني هزيان، انسان پرگو كه محقّق در نمي آيد كه بالأخره گاهي هم سفاهت و هزيان از آن در مي آيد. انسان كم گو و درست گو، انسان متخلّق است اما انسان پرگو، بدگو و هزيان گو در مي آيد.
«مَنْ أَكثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكرَ أَبْصَرَ» خداي سبحان در درون ما چراغي روشن كرده است و فرمود فكر كنيد. اين فكر همان انتقال از مجهول به معلوم و از معلوم به مجهول است تا مجهول روشن شود.
فرمود اگر تنها شديد و فكر كرديد، خيلي از چيزها براي شما روشن مي شود. اين سرمايه را خدا به شما داده است . انسان لوح نانوشته نيست. «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا» اين سرمايه، الهامي است.
بخش اصلي سرمايه را خود خداي سبحان به انسان الهام كرده است و بخش هاي زايد را هم به وسيله فرشته ها الهام مي كند.
اگر «الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلاَئِكةُ» و در چند جاي ديگر قرآن دارد كه فرشته ها بر افراد نازل مي شوند، اين ها ادامه دهندگان آن مكتب الهامند.
سرمايه اوّل را خدا الهام كرد و درآمدهاي زايد آن سرمايه را به وسيله فرشته ها به انسان عطا مي كند؛ پس اگر كسي آن سرمايه را به كار ببرد و فكر كند، بينا مي شود.
منابع:
پايگاه آيه الله جوادي آملي
شهيد عبدالحميد ديالمه در ارديبهشت ماه 1333 در تهران به دنيا آمد. پس از دوره متوسطه سه سال در خدمت مدرسين حوزه علميه قم و نظرات دكتر شريعتي بود. او با زمينه هاي مختلف از جمله علوم مختلف اسلامي، عرفان، فلسفه و منطق نزد استاد شهيد مطهري آشنا شد و علوم جديد را در رشته پزشكي در دانشگاه مشهد ادامه داد.
و در اين دانشگاه اقدام به تأسيس كتابخانه اسلامي نمود. و براي اولين بار در سطح ايران دعاي كميل را پايه گذاري كرد جلسات سخنراني خود را تحت عنوان «صراط مستقيم» شروع كرد. كه در خلال اين حركت اعتقادي بارها توسط ساواك دستگير شد. او پس از اتمام تحصيل به تهران آمد و مجمع احياء تفكرات شيعي را تأسيس كرد. وي در سن 26 سالگي به عنوان نماينده مردم مشهد به مجلس راه يافت و عضو كميسيون امور شوراها شد.
وي به زبان هاي انگليسي، عربي و فرانسوي مسلط بود. او از اولين كساني بود كه انحراف از خط اسلام را در بني صدر مشاهده كرد و به قصد افشاگري به تهران آمد و در روزنامه انقلاب اسلامي تحصن اختيار كرد و جريان بني صدر را بر ملاء نمود و او را به مناظره دعوت كرد و خط ليبراليسم را كه تحت نام خط مصدق مطرح بود باز شكافت.
طلوع آفتاب
« تقديم به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام»
هفتم ماه صفر است و امروز مي توان چيدن گل بوته لبخند خورشيد آسمان شهر مدينه را به تماشا نشست. آن گاه كه سروش امين جام دل را از معجون شگفت بشارتي عظيم آكنده مي سازد. زمين ملتهب است و زمان در گردونه خويش مستانه مي چرخد. وهم و سكوت بر گستره قلب ها سايه افكنده است و چشم ها در انتظار رؤيت خورشيد امامت، افق ولايت را به نظاره نشسته است. باز هم شميم پر شراره علوي و اين بار خانه صادق آل علي (عليه السلام).
آري، اين گونه بود كه به سال 128 ه. كودكي به جهان لبخند مي زند تا سجده كنندگان معتكف سر از سجده بر گيرند و تارهاي عنكبوتي ريا را كه بر پيشانيشان تنيده بودند بدرند و به تماشاي زين المجتهدين بنشينند كه از زمزمه هاي «ليغفر لَكَ الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر» حاملان عرش سر به زير افكنند.
او مي آيد، سومين فرزند جعفر بن محمد تا همگان تفسير «كانوا قليلاً من الليل ما يهجعون و بالاسحارِهم يستغفرون» را از بر كنند.
او مي آيد، هفتمين پيشواي شيعه و نهمين شمس منظومه عصمت تا در بُحراني ترين شرايط تاريخ اسلام لواي زرين امامت را به دست گيرد و سبزپوشان اهل ولايت را از سياهي دوران حكومت آل عباس به سلامت عبور دهد و شيعه را از اضمحلال و نابودي مصون دارد.
او مي آيد، هفتمين پيشواي شيعه و نهمين شمس منظومه عصمت تا در بُحراني ترين شرايط تاريخ اسلام لواي زرين امامت را به دست گيرد و سبزپوشان اهل ولايت را از سياهي دوران حكومت آل عباس به سلامت عبور دهد و شيعه را از اضمحلال و نابودي مصون دارد
در آن روزگاري كه انعكاس صداها در حنجره محبوس شده بود و فرزندان سياه دل عباس، دارهاي بر افراشته را محكم مي كردند، خون هاي مطهري را كه ريخته بودند نمي شستند تا درس عبرتي باشد براي آناني كه هنوز نفس در سينه دارند و زمزمه اي بر لب!
آن گاه كه حاكمان روبَه صفت نگذاشتند كه در روشنايي روز، نداي حقيقت و توحيد را بر فراز منبر جدش رسول اللّه «صلي الله عليه و آله» باز گويد، در حصار ميله هاي گستاخ زندان هارون الرشيد، زيباترين اسرار بندگي و حق جويي را به يارانش ابلاغ كرد.
آن هنگام كه قامت ايستاده سروِ صبر را با دستاني بسته در مخوف ترين قلعه تاريخ زنداني كردند و به گمان خويش نور نبوت را به حبس كشيدند، چنان از رسالت خويش و امامت اين يگانه ميراث خاندان وحي سخن مي راند كه طنين صدايش تا ابد در ذهن تاريخ باقي است.
سكوت شكننده اش كه نشاني از مظلوميت و حقانيت بود به چشمان خيره آموخت كه در علم و حلم و شجاعت هم چون اجداد طاهرينش است.
آري ما امت هميشه مظلوم عشقيم، امت اشك و ناله، روضه و حوزه، اسلام و تشيع و در يك كلام ما شيعه موسي بن جعفريم. همو كه تاريخ درباره او صادقانه شهادت داده است كه: هرگاه زنجير بر دستاني سنگيني مي كند، گويا كه آسمان را به زنجير كشيده اند.
پي نوشت ها:
1. سوره فتح (48) آيه 2.
2. سوره الذاريات (51) آيه 17 - 18.
ايشان در يكي از روستاهاي زنجان ودر يك خانواده مذهبي به دنيا آمد. بود.قبل از مدرسه به مكتب خانه رفت و قرآن را فراگرفت. علاقه زيادي به تلاوت و قرائت قرآن داشت. از سن 8 سالگي بود كه بدون وقفه به انجام فرائض ديني پرداخت. در دوران انقلاب با وجود سن كم، در مبارزاتي كه بر عليه رژيم منفور شاه صورت مي گر فت ،شركت فعّال داشت . سيد داود در سنين نوجواني بعد از پيروزي انقلاب عضو فعال پايگاه مسجد اميرالمؤمنين (ع) بسيج زنجان شد و چون به تبليغات علاقه فراواني داشت براي تبليغ آرمان هاي اسلام در پايگاه شروع به فعاليت كرد.او كه عضو مؤثر شوراي پايگاه مذكور بود. با اخلاق و رفتار نيكوي خود الگويي براي تمام برادران بسيجي شده بود. هيچگاه چهره شاداب و خندان او در برخورد با برادران بسيجي غمگين و ناراحت نمي شد. در تمام مراسم پايگاه از جمله دعاي توسل پيشقدم بود و خودش دعاي توسل مي خواند. به جهت صداي زيبايش ، زينت بخش مجالس و محافل شهدا بود. دستان پربار داوود بود كه در هر مراسمي به حركت مي آمد و در و ديوار مسجد و خيابان هاي اطراف را با تبليغات و نوشته هاي زيبايش مزيّن مي كرد. او در هر اعزامي با صداي رسايش رزمندگان را بدرقه مي كرد و در هر مراسمي با آواي گرم و جانسوزش زينت بخش مجالس بود . در سال 1362 قبل از عمليات خيبر عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد و به عنوان مسئول تبليغات گردان ولي عصر (عج) از لشگر علي بن ابيطالب تعيين شد . فرماندهي اين گردان بر عهده شهيد حسن باقري بود. او در عمليات خيبر به صورت نيروي نظامي شركت كرد و در اين عمليات از ناحيه سر مجروح شد. 82 تن از همسنگرانش در اين عمليات مفقود گرديدند كه از جمله شهيد حسن باقري فرمانده گردانشان بود . دفتر خاطراتش از اوصاف اين شهيد عزيز پر است. سيد داود پس از ده روز بستري شدن در بيمارستان امدادي مشهد بهبود يافت و دوباره عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد . در جبهه كارش تبليغات بود.
در سال 1365 وارد تبليغات گردان حضرت علي اصغر (ع) از لشگر 8 نجف اشرف شد و بعدها به علت ديدن آموزش نظامي به معاونت يكي از دسته هاي اين گردان درآمد و در عمليات كربلاي 5 كه در تاريخ 19/10/1365 شروع شد شركت فعال داشت . دفتر خاطراتش شجاعت و دليري او را در اين عمليات بيان مي كند.
در تاريخ 15/1/66 در گروهان1 گردان حضرت علي اصغر (ع) به عنوان مسئول دسته وارد عمل شد و در عمليات كربلاي8 به تاريخ 20/1/1366 كه هنوز 21 بهار از عمرش سپري نشده بود، جاويد الاثرشد.
بسم الله الرحمن الرحيم
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. (قرآن كريم)
و مپنداريد كساني كه در راه خدا كشته مي شوند، مرده اند بلكه آن ها زندگانند و در نزد خداوند روزي مي خورند.
اگر دشمن را در خانه اش نكشيد، دشمن مي آيد شما را در خانه تان مي كشد. (شهيد محمد منتظري)
الهي در يك مكان مقدس اكنون در حال نوشتن وصيت نامه ام هستم و حال آنكه نمي دانم شهادت نصيب من پرمعصيت خواهد شد.
سنگر پر خون شهيدان را خالي مگذار. امامت مي گويد جبهه رفتن از فروع دين واجب تر است پس گوش به امر رهبرت فرا ده. موقعيتي پيش آمده است كه هر كس از اين موقعيت استفاده نكند عقب مانده است
بنده اي كه هميشه در منجلاب منيت غرق بوده و هميشه در امواج گناهان غوطه مي خورم. به عظمتت سوگند وقتي به آتش جهنمت فكر مي كنم ديگر نقطه اميدي براي من باقي نمي ماند، چرا كه خودم را لايق آتشت مي دانم زيرا هيچ موقع بنده خوبي نبوده ام و هميشه در وظايفم قصور كرده ام. وقتي اوراق اين 21 سال عمرم را ورق مي زنم مي بينم هيچ نقطه سفيدي وجود ندارد ،سياهي اعمالم بر سياهي قلبم اضافه مي كند.
خداوندا اگر تو رحمان نبودي اگر تو رحيم نبودي اگر درِ رحمت و درِ توبه نبود، الان ديگر كدامين در را مي زدم، به كجا پناه مي بردم ،كدامين پناهگاه است كه مرا در خود جاي دهد، خداي من به لطف و رحمت تو اميدوارم. باز با آن همه گناهان به در تو رو آورده ام. زندگي در اين دنيا برايم خيلي سخت مي گذرد. ديگر از اين دنيا بيزارم. دنيايي كه با تجملات ظاهري خويش مرا فريب مي دهد. ديگر از اين تجملات پوچ دست مي كشم و آن چه را كه تو گفته اي انجام مي دهم. معبودا تو مي گويي چنين باش. باشد. تو مي گويي از غير خدايي ببر، مي برم. تو مي گويي بر نفست غلبه كن، مي كنم. تو مي گويي در راه من بمير. چرا كه مرگ در راه تو عزت است و سعادت ابدي است. در راه تو مي ميرم، حتي اگر آتش را بر من ارزاني داري و آن چه رضاي توست من راضيم؛ پس خدايا مرا چنان بميران كه دوست مي داري و راضي هستي و زندگيم را به سعادت و مرگم را به شهادت ختم كن.
اللهم وقفنا لما تحب و ترضي و احيني يا رب شهدا و توفني شهيدا
و اما سخني چند با پدر و مادر عزيزم:
پدر جان و مادر جان هر چقدر مي انديشم كه چه بنويسم تا رضايت شما را به دست آورم، هيچ نمي يابم. چرا كه هميشه اسباب زحمت شما بوده ام. فقط سخني كه دارم اين است كه خداوند با آن عظمت خويش كه بنده اش را آفريده است با ريخته شدن قطره اي از خونش گناهان او را مي بخشد. شما نيز بزرگي خود را نشان دهيد و اين فرزند را كه امانتي بود در پيش شما حلال نماييد . تا در پيش مولايم حسين و مادرم زهرا رو سفيد باشم.
شايد اين حقيقت براي شما آشكار نشده بود كه چرا من به جبهه رفته ام. پدر عزيز و مادر گرامي، ما سيديم و اولاد رسول خدا هستيم. وقتي مي بينم ديني را كه رسول خدا آورده است در خطر است و مي خواهند دين اسلام مظلوم باشد ،چرا نروم؟ وقتي مي بينم راه حرم با صفاي مولايمان حسين را برويمان بسته اند چه درنگي بنمايم؟ وقتي مي بينم تجاوز به مملكت ما تجاوز به اسلام، تجاوز به خانه ما مي كنند، چرا بي تفاوت باشم؟ وقتي مي بينم امامم، مجتهدم، رهبرم ندا مي دهد كه جنگ از فروع دين واجب تر است، چرا نروم؟ پدر جان و مادر جان من مقلد امامم. بگذاريد ديگران نروند، بگذاريد ديگران نق بزنند مگر ما مقلد آن ها هستيم. در زمان امام حسين (ع)نيز عده اي در شب به بهانه هاي گوناگوني از معركه جنگ فرار نمودند. چه شد؟ آيا امام حسين شكست خورد؟ نه. با همان عده معدود، 72 تن از ياران باوفايش به جنگ با يزيديان برخاست و خون حسين بود كه تا الان دين اسلام و نهال اسلام را آبياري كرده و تا الان نيز اسلام باقي است. مگر جان ما از جان امام حسين عزيزتر است؟ اي كاش كه صد جان داشتيم و همه را فداي راه امام حسين مي كرديم. به هر صورت ما خواهيم مرد چه صد سال عمر كنيم و چه 20 سال عمر كنيم ولي مرگ بهتر است با عزت باشد نه با ذلت. با مرگ طبيعي مردن كه شجاعت نيست. شجاع كسي است كه جوانيش و قدرتش را در راه خدا و معبود يكتا نثار كند. مادر جان تو بايد افتخار كني كه هديه اي و امانتي را كه از طرف خدا داشتي خوب امانت داري كردي و خوب پس دادي. مادر جان بگذار ما هم خوب بميريم تا لااقل به جدمان بگوييم كه حسين جان ما نيز از شعار هيهات من الذله تو پيروي كرديم و به رهبري اماممان به نبرد با يزيد زمان برخاستيم. وقتي تاريخ را بنگريد ديگر نقطه مبهمي باقي نمي ماند. مرگ در راه خدا براي قاسم ابن حسن شيرين تر از عسل است. شهادت براي حنظله واجب تر از حجله دامادي است. پس مني كه سيدم بايد قبل از همه به راه آنان ادامه دهم. هيچ اندوهي به خود راه ندهيد. خوشحال باشيد كه در وظيفه تان قصور نكرده ايد. اگر ناراحتي ايجاد كنيد دشمن را خوشحال كرده ايد و به هيچ عنوان مانع آمدن برادرانم به جبهه نباشيد. بگذاريد سلاح افتاده شهيدان را بردارند و راه گلگون آن ها را ادامه دهند. اينك چشم مسلمانان جهان از يك سو و چشم جهان خواران از سوي ديگر به ما دوخته شده است. مسلمانان از ما ياري مي طلبند و جهان خواران تلاش در نابودي ما مي كنند. ديگر وقت درنگ نيست. بايد مسلمان بودن خودمان را نشان دهيم، بايد دنيا بداند كه ما به خاطر اسلام از همه چيزمان خواهيم گذشت. ما به خاطر اسلام مرگ را همچون عروسي در حجله دامادي سنگر در بغل خواهيم كشيد.
خواهران عزيزم: صبور باشيد و سعي كنيد راه اسلام را، دين خدا را آن چنان كه هست بشناسيد.
شايد اين حقيقت براي شما آشكار نشده بود كه چرا من به جبهه رفته ام. پدر عزيز و مادر گرامي، ما سيديم و اولاد رسول خدا هستيم. وقتي مي بينم ديني را كه رسول خدا آورده است در خطر است و مي خواهند دين اسلام مظلوم باشد ،چرا نروم؟ وقتي مي بينم راه حرم با صفاي مولايمان حسين را برويمان بسته اند چه درنگي بنمايم؟
و اما برادر گرامي :سنگر پر خون شهيدان را خالي مگذار. امامت مي گويد جبهه رفتن از فروع دين واجب تر است پس گوش به امر رهبرت فرا ده. موقعيتي پيش آمده است كه هر كس از اين موقعيت استفاده نكند عقب مانده است. موقعيتي كه با نثار جان خود در راه خدا بهشت را خواهي گرفت. خدا را شكرگذار باش كه با گرفتن امانتش هزاران برابر بيشتر در قبال اين امانتداري به تو مي دهد. اگر به لطف خداوند بتواني هرگز از جبهه دست نكش. بيا به جبهه و با چشم خود بنگر كه جبهه دانشگاه عشق است. عشق لقاءالله. اگر با چشم بينا بنگري تمام سنگ ها، كوه ها، خاك و گل اين منطقه با تو سخن خواهند گفت. فرياد انا مظلوم خاك خوزستان را هميشه خواهي شنيد، فرياد هل من ناصر را درك خواهي كرد.
چند وصيت شخصي دارم كه آن ها را در آخر مي نويسم. تمام كتاب هاي مرا به واحد بسيج بدهيد و تمام لباس هاي نظامي مرا به جبهه بدهيد. انگشتر و ساعت مرا بفروشيد و پول آن را به جبهه كمك كنيد. امانتي را كه در ساك بزرگم دارم حتماً تحويل سپاه بدهيد. 6000 تومان به واحد بسيج مقروض هستم. حقوق اين چند ماهه ام را بگيريد و به آن جا بدهيد. و نوشته اي در مزارم بگذاريد و بنويسيد آن هايي كه از من بدي ديده اند يا حقي بر گردن من دارند به بزرگي خودشان حلال نمايند.
از تمام فاميلان و آشنايان و دوستان حلاليّت مرا بطلبيد.
يك ماه روزه و يك سال نماز براي من بگيريد. از خرج و مخارج زياد در مجلس هاي من پرهيز كنيد و در اولين روز رفتنم شيريني پخش نماييد كه من توانستم در امتحان قبول شوم.
سمند حادثه را زين كنيم و بشتابيم | |
دل از فروغ تو آذين كنيم و بشتابيم | |
عروس يك شبه را با وداع حنظله وار | |
فداي مكتب و آيين كنيم و بشتابيم | |
به دست خنجر و به سينه جوشن كنيم | |
وجود را پروين كنيم و بشتابيم |
اللهم الرقني توفيق الشفاعه الحسين يوم الورود و ثبت لي قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين (ع) .سيد داود شبيري
روحش شاد و يادش گرامي
بسمه تعالي
ناله گنهكاران بهتر از تسبيح تسبيح كنندگان
:اين حديث قدسى چقدر عالى توبه را توصيف مىكند
.انينُ الْمُذْنِبينَ احَبُّ الَىَّ مِنْ تَسْبيحِ الْمُسَبِّحين
خداى تبارك و تعالى، اين رحمت مطلقه و كامله ، فرمود: ناله گنهكاران در نزد من محبوبتر است از تسبيح تسبيح كنندگان
برويد به درگاه خداى خودتان ناله كنيد. فكر كنيد تا گناهان به يادتان بيايد. به كسى نگوييد؛ اقرار به گناه پيش ديگران گناه است، ولى در دل خودتان گناهانتان را در نظر بگيريد. (خودتان كه مىدانيد. خودتان قاضى و مؤاخذ وجود خودتان باشيد.) بعد اين گناهان را ببريد پيش ذات پروردگار، تقصيرهاى خودتان را بگوييد، ناله كنيد، تضرّع كنيد، طلب مغفرت كنيد، طلب شستشو كنيد. خدا شما را مىآمرزد، روح شما را پاك و پاكيزه مىكند، به دل شما صفا عنايت مىكند، لطف خودش را شامل حال شما مىكند و از آن پس يك لذتى، يك حالتى در شما ايجاد مىشود كه شيرينى عبادت را در ذائقه خودتان احساس مىكنيد، گناهان و لذات گناهان در نظر شما كوچك مىشود، ديگر رغبت نمىكنيد كه برويد فلان فيلم شهوانى را ببينيد، رغبت نمىكنيد كه به ناموس مردم نگاه كنيد، رغبت نمىكنيد كه غيبت كنيد، دروغ بگوييد يا به مردم تهمت بزنيد؛ مىبينيد اصلًا همه رغبتتان به كارهاى پاك و خوب است
:منبع
كتاب آزادي معنوي صفحه126
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
بنده هم اين عيد بزرگ و عيد اللَّهاكبر را به همه مسلمانان عالم، بخصوص شيعيان سراسر جهان و بالاخص ملت عظيمالشّأن، مؤمن و موالى ايران و به جمعِ حاضرِ عزيزان كارگزار و خدمتگزار ملت اسلامى، تبريك عرض مىكنم. اميدواريم خداوند به ما توفيق ببخشد كه به معناى حقيقى كلمه، رهسپار راه «ولايت» - كه امروز در معارف و حيات تاريخى اسلام تثبيت شده است - به حساب آييم.
در باب غدير، انسان از ابعاد گوناگونى مىتواند نظر بيندازد و بهره معنوى و فكرى بگيرد. يكى، اصل و موضوع «ولايت»، به عنوانِ استمرار نبوّت است. اين، موضوع مهمّى است. نبوّت عبارت است از گزاردن پيغام پروردگار در ميان بشر در برههاى از زمان و تحقق اراده الهى به وسيله شخصى كه مبعوث و برگزيده پروردگار است. بديهى است اين دوره هم تمام مىشد و مىگذشت. كه: «انّك ميّت و انّهم ميّتون.»(1) امّا اين حادثه الهى و معنوى، با رفتن پيغمبر، منقطع نمىشود؛ بلكه هر دو جنبهاش باقى مىماند. يكى جنبه اقتدار الهى، حاكميّت دين و اراده پروردگار در ميان بشر است. انبيا مظهر، اقتدار پروردگار در ميان بشر بودند. انبيا كه نيامدند مردم را فقط نصيحت كنند. نصيحت و تبليغ، بخشى از كار پيغمبران است. پيغمبران همه آمدند تا جامعهاى را بر اساس ارزشهاى الهى به وجود آورند؛ يعنى در واقعيتِ زندگىِ مردم تأثير بگذارند. بعضى توانستند و مبارزاتشان به نتيجه رسيد؛ بعضى هم نتوانستند. اين جنبه از زندگى پيغمبر كه مظهر قدرت خدا در زمين و در ميان بشر و مظهر حاكميّت و ولايت الهى در ميان مردم است، استمرار پيدا مىكند؛ براى اينكه معلوم شود، دين در هيچ زمانى نمىتواند اثر خود را ببخشد، مگر اينكه زمامدارى، حاكميّت و اقتدار، در آن وجود داشته باشد.
جنبه دومِ موضوع كه آن هم بههمين اندازه مهمّ است، اين است كه حال كه اين حاكميّت، با رفتن نبى قطع نمىشود و استمرار پيدا مىكند، نمىتواند يك حاكميّت برهنه و بىنصيب از معنوّيات پيغمبر باشد. درست است كه پيغمبر داراى مقام ممتازِ استثنايى است و هيچكس ديگر با او مقايسه نمىشود؛ امّا استمرار وجود او، بايد متناسب با او باشد. ارزشهاىِ وجود مقدّس پيغمبر، بايد در كسى كه استمرار وجود اوست به قصد ظرفيّت آن شخص، حفظ شود. در آن دوره و فصل مهم از تاريخ نبوّت و ولايت، كه بايستى معصوم مىبود تا انحراف پيش نيايد، جز در وجود مقدّس اميرالمؤمنين، على بن ابىطالب عليه السّلام، چنين چيزى متحقّق و متبلور نبود. ماجراى غدير، اين دو چيز را با هم، در تاريخ اسلام ثبت كرده است. لذا، اين يك بُعد از مسأله غدير است. يك بُعد ديگر، شخصيتِ خودِ اميرالمؤمنين است. بعد ديگر، اهتمام نبىّاكرم به مسائل بعد از وفات خودشان است. اينها ديدگاههاى مختلفى است كه مسأله غدير را از همه اين جنبهها مىشود مورد بررسى قرار داد. آنچه كه امروز بنده مناسب مىبينم در باب مسأله غدير به شما برادران و خواهران كه مسؤولين كشور هستيد و همچنين به ملت عزيزمان - با اختلاف مذاهبى كه دارند - و امّت بزرگ اسلامى عرض كنم، اين است كه غدير، واقعيّتى است كه اتّفاق افتاده است و مفهومى هم دارد كه ممكن است يك نفر اين مفهوم را درك كند يك نفر ديگر، درك نكند. ما كه شيعه هستيم، معناى غدير را همان چيزى مىدانيم كه در طول اين هزار و چهار صد سال بازگو كردهايم، تحقيق كردهايم، نوشتهايم و آن را در جان و دل خودمان ثبت و ضبط كردهايم. ديگران و بقيه فِرَق اسلامى هم، هر كدام نظرات خودشان را دارند.
در مورد ماجراى غدير، دو چيز هست كه جامعه ايرانى و همه شيعيان در نقاط مختلف عالم و كشورهاى گوناگون، بايد آنها را با هم مورد توجّه قرار دهند. يكى اين است كه اعتقاد به غدير، ولايت و امامت، كه ركن اصلى مذهب شيعه است، بايد مثل بقيّه مباحث مهم كلامى، مايه اختلاف بين مسلمانان نشود. نه شيعه و نه غير شيعه از فِرَق اسلامى، نسبت به اين مسأله، اين حالتِ حسّاسيت را به وجود نياورند كه در ميان خودشان اختلاف و تفرقه بيندازند؛ چون، اين چيزى است كه دشمن مىخواهد. حالا قضيه غدير، كه قضيه مهم و بزرگى است؛ دشمنان اسلام حتّى از قضاياى كوچك مربوط به هر يك از فِرَق و جماعات اسلامى، مىخواهند براى ايجاد اختلاف استفاده كنند.
به كشورهاى اسلامى نگاه كنيد! همهجا وسايل براى تفرقه افكنى هست. يك عدّه هم، حقيقتاً در اين بين، سرشان كلاه مىرود. يعنى فريب مىخورند، بازى مىخورند و بازيچه دست دشمن مىشوند. امروز امّت اسلامى، بايد متّحد باشد. نقاط اتّحاد و اجتماع زيادى هست كه هميشه بايد آنها را در نظر داشته باشيم.
مطلب دومى كه بايد مورد نظر باشد، اصلِ خودِ مفهومِ حديثِ غدير و حادثه غدير است كه بايد مغفولٌعنه واقع نشود. ما البته به همه فِرق اسلامى اين سفارش را مىكنيم، نه اينكه فقط به شيعه بخواهيم بگوييم «آقا غديرت را فراموش نكن!» ما به همه فِرق اسلامى مىگوييم: «مبانىتان را فراموش نكنيد.» در اينجا به شيعه تأكيد مىكنيم كه بر انديشه و فكر غدير، تكيه كند. اين، يك فكر مترقّى است. اگر ما مىگوييم «اتّحاد اسلامى» و پايش هم مىايستيم (ما با همه قدرت، پاى موضوع وحدت اسلامى، در مقابل دشمنان وحدت ايستادهايم) نبايد تصوّر شود كه اين مفهومِ مهم، مترقّى، اصلى و نجاتبخش اسلامى، يعنى مفهوم ولايت و غدير را فراموش خواهيم كرد. موضوع غدير نبايد فراموش شود؛ چون مسأله خيلى مهمّى است. همانطور كه عرض كردم، اگر مسأله غدير - با آن دو جنبهاى كه اوّلِ صحبتم گفتم - مورد ملاحظه قرار گيرد، امروز اسلام دنيا را نجات خواهد داد. يك عدّه هستند كه تصوّر مىكنند مىشود ملتى مسلمان بود؛ امّا به احكام اسلامى عمل نكرد! اين تصوّر، معنايش جدايى دين از سياست است. معنايش اين است كه اسمتان مسلمان باشد، امّا به احكام اسلامى عمل نكنيد و سيستم بانكدارى، اقتصاد، آموزش و پرورش، شكل و محتواى حكومت و ارتباطات فرد و جامعهتان، به خلاف اسلام و طبق قوانين غيراسلامى و حتّى ضد اسلامى باشد. البته، اين، در مورد كشورهايى است كه قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست يك انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضى كشورهاى اسلامى، حتّى قانون هم نيست؛ حتّى قانون غيراسلامى هم وجود ندارد و اراده اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت يك نفر نشسته است و دستور مىدهد: اينطورى شود، آنطورى شود. نمىشود كه ما فرض كنيم عدّهاى مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال اين چيزها را دارند. در جوامعى كه مىخواهند مسلمان باشند، اسلام بايد حاكم باشد. غدير، اين پيام را داشت. امروز بسيارى از جوامع، چوب عدم اعتقاد به اين معنا را مىخورند. ببينيد ماجراى غدير، اينجا چقدر مىتواند الهامبخش باشد!
نكته دوم اين است كه بعضى از كشورهايى كه به نحوى خودشان را مقيّد به احكام اسلامى نشان مىدهند، براى مسائلشان، به آيه و روايتى استناد مىكنند؛ چهار نفر عمّامه به سر را هم به خدمت مىگيرند، براى اينكه در جايى برايشان فتوايى بدهند و كارى كنند. اين كشورها، اگر چه بهظاهر چيزى مثل حاكميّت اسلامى دارند، امّا حاكميّت اسلامى با ارزشها و معيارهاى نَبَوى و وَلَوى، علم و تقوا، عدالت، عبوديّت خدا و خشيّت الهى و «ترتعد فرائسه فى المحراب»(2)، كه روش انبيا و اوليا و مقرّبترين افراد به خدا بوده است، در جامعهشان مطرح نيست. اگر تعبيرات تندتر و واضحترى نخواهيم بكنيم، آنها يك عدّه آدمهاى دور از دينند.
پس، غدير يك مفهوم مترقّى و نجاتبخش است. ولايت در اسلام يك مفهوم عالى است. اين را بايد بفهمند. شيعه بايد به ولايت افتخار كند و غير شيعه هم سعى كند آن را بشناسد. بحث علمى و دانستن كه دعوا ندارد. بدانند كه اصلاً اين موضوع چيست.
متأسّفانه امروز يكى از كارهايى كه دشمنان به صورت برنامهريزى شده انجام مىدهند، اين است كه عقايد شيعه را در دنيا به صورت وارونه جلوه دهند. يك عدّه، براى همين كار، كتاب مىنويسند و پول مىگيرند تا اين جاذبه انقلاب اسلامى، حركت عظيم و بيدارى اسلامى، نتواند مردم دنيا را جذب كند. امروز اين كارها مىشود. لذا، كسانى كه مىتوانند پيام صحيح تشيّع را به مغزها، ذهنها و دلهاى تشنه و محتاج منتقل كنند، بايد اين كارِ مهمّ را بكنند. در جامعه ما هم، بحمداللَّه، ولايت، از گذشته تا امروز، تأثيرات خود را در همه ابعاد نشان داده است. از اوّلِ حركتِ انقلابى، همينگونه بود. امام بزرگوار رضواناللَّهتعالىعليه، با استمداد از شاخههاى ولايت، اين انقلاب را به پيروزى رساندند. موضوع عاشورا و كربلا، محبّت به اهل بيت عليهمالسّلام و كوشش براى شبيهشدن به آنها، روحيه جهاد مظلومانه و صبر بر اين جهاد، جزو خصوصيات و معارف مربوط به ولايت است. امام به اين وسيله توانستند اين انقلاب را به پيروزى برسانند و اين نظام را تشكيل دهند. البته نظامى نظام اسلامى است كه از ولايت هم سيراب مىشود و برخوردار مىگردد. دشمنها تبليغ نكنند كه «اين، يك انقلاب شيعى و مخصوص شيعه است و شامل غيرشيعه نمىشود.» از خصوصيّات محيط ولايت، اين است كه چشم را به مفاهيم اسلامى باز مىكند. ما به بركت درسى كه اهل بيت دادند، از مفاهيم اسلامى و قرآنى، حدّاكثر استفاده را كرديم. شيعيان، پيروان اهل بيتند. امروز هم بحمداللَّه، همينطور است. اين حالتِ عاطفه و محبّت شديدى كه در ميان مردم ما نسبت به دوستان، نسبت به مظلومين و محرومين، مردم فلسطين، ستمديدگان اروپا و مظلومين بخشهاى ديگر دنيا هست، اساساً روحيه شيعى و ولايتى است.
اين اشكها، دور هم نشستنها، ذكر مصيبت كردنها، اين محرّم و عاشورا، در روحيه و فضاى زندگى مردم ما تأثير مىگذارد. آن خشكى و بىروحىِ بعضى از جوامع ضدّشيعى - متأسفانه بعضى حكومتها، مردمشان را نه غيرشيعى، بلكه ضدّشيعى بار مىآورند - بحمداللَّه، در جامعه ما نيست. جامعه ما، جامعهاى منعطف، با حال، با روحيّه، اهل عاطفه و تعطّف است.
ايستادگى در مقابل دشمن هم، از خصوصيات ولايت است. چون ائمّه ما، الگوى اين ايستادگىاند؛ از نمونه كربلا بگيريد تا امامزادههايى كه در سختترين شرايط مقاومت كردند و به شهادت رسيدند، تا علىبن موسىالرّضا، عليهآلافالتّحيةوالثّناء كه با يك سياست الهى به جنگ دشمن رفت، تا موسىبن جعفر عليهالصّلاةوالسّلام كه سالهاى زندان را تحمّل كرد، تا ائمّه ابناءالرّضا عليهمالسّلام كه ساليان دراز رنج تبعيد را تحمّل كردند. انواع و اقسام تحمل رنج براى خدا، در ميان ائمّه، از اوّل تا آخر و در طول اين دويستوپنجاه سال، وجود دارد. خوب؛ مردم ما اينها را ياد گرفتند. اينها درس است. لذا، مىبينيد كه مردم مىايستند و همين ايستادگى هم آنها را پيروز مىكند.
مردم ما، در مقابل استكبار، امريكا و تهديد، ايستادند. آن وقت كه دو بلوك شرق و غرب، عليه جمهورى اسلامى دست به دست هم داده بودند، مردم ايستادند و به زانو درنيامدند؛ بلكه دشمن را به زانو درآوردند. امروز هم در مقابل تهديدهاى امريكا، توطئهها و حيلهگريهاى دشمنان گوناگون و نفاقِ چهرههايى كه سعى مىكنند خودشان را طرفدار حقوق بشر نشان دهند - در حالى كه ضدّ حقوق بشر و اصلِ تروريسمند - ايستادگى مىكنند و به فضل الهى، در مقابل اين تبليغات خصمانه و معارضهها، پيروز هم خواهند شد. اينها به بركت ولايت است. اين روحيه را، ولايت در جامعه و يك يكِ دلهاى ما تزريق كرده است.
اميدواريم كه خداى متعال تا آخر عمرمان ما را با ولايت زنده بدارد؛ ما را با ولايت به عالم نشئه بعد منتقل كند؛ ما را با ولايت ائمّه عليهمالسّلام در قيامت محشور كند.
پروردگارا! بركات ولايت را بر مردم ما جارى كن.
پروردگارا! روح مطّهر امام بزرگوار را كه مدّرس بزرگ ولايت بودند، شاد فرما.
پروردگارا! همه كسانى را كه در راه دين و معارف دينى تلاش مىكنند و زحمت مىكشند، مشمول لطف و فضل خودت قرار بده.
پروردگارا! يادگار امام رضواناللَّهعليه را كه امروز هم جاى او در ميان ما خالى است، با اوليايت و پدر بزرگوارشان، محشور فرما!
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته.
1) زمر: 30
كلمهٴ «سوره» كه يك اصطلاح قرآني است به مجموعه آياتي گفته ميشود كه مشتمل بر هدف واحد است (يك) و با ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ هم شروع ميشود (دو) مگر سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در عين اشتمال بر هدف واحد با «بسم الله» شروع نشده آن هم لكنةٍ خاصّه.
حدود 150 سال پيش، مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني در نيمه ماه ذي القعدة الحرام سال 1279 هجري قمري با در اصفهان در محلّه معروف به جهانباره ديده به جهان گشود.
شيخ حسنعلي اصفهاني(ره) فرزند علي اكبر فرزند رجبعلي مقدادي اصفهاني(ره) بود. پدر وي، مردي زاهد و پرهيزگار و معاشر اهل علم و تقوي و ملازم مردان حق و حقيقت بود و در عين حال از راه كسب، روزي خود و خانواده را تحصيل ميكرد و آنچه عايد او ميشد، نيمي را صرف خويش و خانواده ميكرد و نيم ديگر را به سادات و فرزندان حضرت زهرا عليها السلام اختصاص ميداد.
پدر ايشان، فرزند دلبند خود را از همان كودكي در هر سحرگاه كه خود به تهجّد و عبادت ميپرداخت، بيدار و او را با نماز و دعا و راز و نياز و ذكر خداوند آشنا ميساخت و او را از هفت تا يازده سالگي تحت تربيت حاج محمد صادق(ره) قرار داد.
مرحوم حاج شيخ حسنعلي از دوازده تا پانزده سالگي، تمام سال، شبها را تا صبح بيدار ميماندند و همه روز، بجز ايّام محّرمه، روزه ميگرفتند و از پانزده سالگي تا پايان عمر پر بركتش، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ايام البيض را روزه دار بودند و شبها تا به صبح نميآرميدند.
خواندن و نوشتن و همچنين زبان و ادبيات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همين شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل فقه و اصول و منطق و فلسفه پرداخت.
از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد كاشي فايده ها برد و فلسفه و حكمت را از افاضات ذيقيمت مرحوم جهانگيرخان و تفسير قرآن مجيد را از محضر درس مرحوم حاجي سيد سينا پسر مرحوم سيد جعفر كشفي و چند تن ديگر از علماي عصر آموخت.
سپس براي تكميل معارف به نجف اشرف و به كنار مرقد مطهر حضرت اميرالمؤنين عليه السلام مشرف شد. در اين شهر، از جلسات درس مرحوم حاجي سيد محمد فشاركي و مرحوم حاجي سيد مرتضي كشميري و ملا اسماعيل قره باغي استفاده ميكردند.
مرحوم حاج شيخ حسنعلي ( نخودكي )، پس از مراجعت از نجف اشرف، در مشهد مقدّس رضوي سكونت اختيار كردند و در اين دوره از زمان، از محضر درس و تعاليم استاداني چون مرحوم حاجي محمد علي فاضل و مرحوم آقا مير سيد علي حائري يزدي و مرحوم حاجي آقا حسين قمي و مرحوم آقا سيد عبدالرحمن مدرس بهرهمند مي گرديدند و در عين اين احوال و در ضمن تحصيل و تدريس، به تزكيه نفس و رياضات شاقّه موفق و مشغول بودند.
ايشان پس از سفرهاي پيدرپي به نجف، مشهد و اصفهان و سفر بيتالله الحرام در سال 1329 قمري، اصفهان را به قصد مجاورت در مشهد رضوي، ترك ميگويند و در جوار حرم مطهر رضوي تا پايان عمر شريفشان كه سال 1361هــ.ق. بوده سكني ميگزينند.
صبح روز يكشنبه در حالي كه يكي دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال 1361 هجري قمري گذشته بود، روح پاكش به جوار حق شتافت و در جنب ايوان عباسي مقابل صحن ايوان طلاي حضرت رضا(ع) مدفون گرديد.
« الا ان اولياء الله لا يموتون بل ينقلبون من دارالي دار. »
فرزند ايشان نقل مي كنند، ايشان وصاياي خود را به شرح زير به من فرمودند:
- بدان كه در تمام عمر خود، تنها يك روز، نماز صبحم قضا شد، پسر بچهاي داشتم، شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند كه اين رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شدهاي. اينك اگر شبي، تهجدم ترك گردد، صبح آن شب، انتظار بلايي مي كشم.
- بدان كه در راه حق و سلوك اين طريق، اگر به جايي رسيدهام، به بركت بيداري شبها و مراقبت در امور مستحب و ترك مكروهات بوده است، ولي اصل و روح همه اين اعمال، خدمت به ذراري ارجمند رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است.
بعد از اين فرمودند: اكنون پسرم، ترا به اين چيزها سفارش مي كنم:
اول: آنكه نمازهاي يوميه خويش را در اول وقت آنها به جاي آوري.
دوم: آنكه در انجام حوائج مردم، هر قدر كه مي تواني بكوشي و هرگز مينديش كه فلان كار بزرگ از من ساخته نيست، زيرا اگر بنده خدا در راه حق، گامي بردارد، خداوند نيز او را ياري خواهد فرمود.
سوم: آنكه سادات را بسيار گرامي و محترم شماري و هر چه داري، در راه ايشان صرف و خرج كني و از فقر و درويشي در اينكار پروا منمايي. اگر تهيدست گشتي، ديگر تو را وظيفه اي نيست.
چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مكن و تقوي و پرهيز پيشه خود ساز.
پنجـــم: به آن مقدار تحصيل كن كه از قيد تقليد وارهي.
· سفارش اكيدت ميكنم كه نفس خود را فراتر از اين دنياي دون قرار دهي كه مقام او را اراده نموده است. ولي او خود پيوستگي در پستيها را طلب ميكند. خداوند تعالي فرمود: اگر ميخواستم او را رفعت ميبخشيدم اما او خود را پيوسته وابسته اين زمين ساخت.
از خداوند ميخواهم كه حقيقت دنيا را به تو بنماياند، تا خود از آن به سختي بگريزي. و از آن انتظار قرار و آرامش نداشته باشي.
· تمام هم حقير در نماز است كه معراج مومن است. اينكه انسان دو سه خواب ببيند، و يا وقت ذكر نوري مشاهده كند، به هيچوجه مورد نظر حقير نيست.
عمده نظر در دو مطلب است: يكي غذاي حلال، دوم توجه در نماز و اصلاح آن. اگر اين دو درست باشد باقي درست است. عمده همّ حقير اصلاح قلب است و ذكر «يا حيّ و يا قيّوم» سحرگاه براي همين است.
اگر موفق به طاعتي بودهايد شكري كنيد و اگر خداي نكرده ابتلا به معصيتي يافتهايد استغفار كنيد. ديگر آنكه هر روز صدقه دهيد، ولو به وجه مختصر. شبها قدري در بياعتباري دنيا و انقلاب آن فكر نماييد و ملاحظه كنيد كه دنيا با اهل دنيا چگونه سلوك ميكند.
· ميگويند انسان سه نوع خورش دارد، همانطور رفقاي انسان نيز بايد سه نوع باشند: يك نوع به منزله غذاي هر روزه است، نوع ديگر به منزله دوا كه سالي يك مرتبه لازم ميشود، و نوع سوم حكم سم دارد كه بايد از آن اجتناب كرد.
نخست موعظه پير ميفروش اين بود كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد.
منابع:
1. گنجينه دانشمندان، شيخ محمد شريف رازي، ج7.
2. نشان از بي نشانها، علي مقدادي
3. نامههاي عرفاني، به اهتمام علي محمدي
خيلي ها وقتي درس مي خوانند و از نظر علمي دستي بر آتش دارند، خيال مي كنند به جايي رسيده اند، اما واقعيت اين است كه به خودشان رسيده اند.
يكي از مهمترين مغالطه هايي كه در زندگي ما عملي مي شود اين است كه درس را هدف مي شماريم نه وسيله و اين بزرگترين آفت طلبگي ماست.
درخت وقتي بار مي دهد، افتاده مي شود به طوري كه هر رهگذري مي تواند از ميوه اش ا ستفاده كند. در مقابل، درخت كاج ايستاده و سركش است چون بار ندارد و تو خالي است.
اگر از بزرگان وارسته دين فاصله بگيريم سرانجام شومي در انتظار ماست. اين اخلاق استاد است كه شاگرد تربيت مي كند و الا مطالب علمي را هم از خيلي جاها مي توان استخراج كرد.
مرحوم آقاي بروجردي (ع) عصر ها در مسجد ( عشقعلي ) اصول تدريس مي كردند . يكي از روز ها كه روي منبر مشغول تدريس بودند يكي از شاگردان حاضر بر موضوع مورد بحث آقا اشكالي را وارد كرد.آقا اشكال را پاسخ داد ، امّا شاگرد بار ديگر اشكال كرد ، آقا باز پاسخ داد ، اما اين بار با اندكي تندي پاسخ او را داد .
لذا شاگرد ساكت شد. آقاي خوانساري مي فرمود: در آن روز من نماز مغرب را خوانده و هنوز نماز عشا را اقامه نكرده بودم كه خادم آقاي بروجردي نزد من آمد وگفت(( آقا از شما مي خواهند كه همين حالا نزد ايشان رويد)).
من به سرعت نزد آقا رفتم، آثار تأثر را در چهره آقا كه جلو در كتابخانه اش ايستاده و براي ورود من لحظه شماري مي كرد ، مشاهده كردم.
به من فرمود: «من امروز با آن طلبه اي كه بر من اشكال گرفت تند صحبت كردم . از شما مي خواهم كه پيش از آن كه نماز مغرب و عشا را بخوانم ، مرا نزد او بريد تا از وي پوزش بطلبم؛زيرا رفتاري كه از من در قبال او سر زد درست نبود».
آقاي خونساري مي فرمود: من به آقا گفتم : شيخ ( آن طلبه ) امام جماعت فلان مسجد است و بعد از نماز مسائل شرعي مردم را براي آنها مي گويد و به سؤالاتشان پاسخ مي دهد.
بنابراين تا شيخ به خانه اش برود تقريباً دو ساعتي وقت داريم . بنابراين ، امشب خودم تنها به منزل او مي روم و موضوع را به اطلاعش مي رسانم و براي فردا قرار مي گذاريم تا به اتفاق هم به منزل او برويم.
همين طور هم شد و من همان شب قضيه را به شيخ گفتيم ، و صبح زود طبق عادتم ، به حرم حضرت معصومه (ع) رفتم ، و پس از زيارت به منزل برگشتم ، ديدم آقاي بروجردي سوار درشكه اش جلو منزلم منتظر من است .
مرحوم آقاي بروجردي مسنّ بود و پياده رفتن برايش دشوار .
من سوار درشكه شدم و با هم به منزل شيخ رفتيم. همين كه صداي كوبه در را شنيد آن را باز كرد و به آقا خوشامد بسيار گفت . چرا كه نه ، او يك طلبه بود و آقا در آن اياّم مرجع عالم تقليد ، و شيخ هم خود، يكي از مقلدان ايشان بود.
آقاي خونساري مي فرمود: هنگامي كه آقاي بروجردي وارد خانه شد دست شيخ را گرفت و خواست ببوسد اما شيخ به زور دست خود را كشيد و نگذاشت ببوسد!! آقاي برو جردي فرمود: از اين كه ديروز با شما به تندي صحبت كردم پوزش مي طلبم، من نبايد اين كار را مي كردم !
شيخ گفت: شما آقا و سرور ما و مرجع مسلمانان هستيد و من هم يكي از مسلمانان هستم،و اين توجّه شما به من لطف حضر تعالي به حقير محسوب مي شود . اما آقاي بروجردي مكرراً طلب عفو و بخشش مي كرد.
. كسي كه در خت شخصيت او نرم و بي عيب باشد ، شاخ و برگش فراوان است
حكمت 214نهج البلاغه
يا اعمال انسان در يكديگر اثر متقابل دارد و همديگر را باطل ميكند (تحابط و تباطل) يا كردار شايسته حكم و اثر خود را داراست و گناهان نيز حكم و اثر خود را دارد؟ البته اين معنا از نظر قرآن مسلّم است كه چه بسا كردار شايسته انسان اثر سيّئات او را از بين ميبرد: ”إنّ الحسنات يذهبن السّيّئات“(1) دستهاي از پژوهشگران قائل به تحابط و تباطل بين اعمال شده، معتقدند اعمال صالح و طالح، يكديگر را باطل ميسازد. اين دسته بر يك رأي نيستند؛ برخي گفتهاند: هر گناهي كردار نيك پيش از خود را باطل ميكند و هر كار نيك، گناه پيش از خود را از بين ميبرد. لازم اين سخن آن است كه انسان يا تنها كردار نيك برايش ميماند يا تنها كردار ناشايست. بعضي ديگر گفتهاند: ميان كردار شايسته و ناشايست «موازنه» برقرار ميشود؛ از كردار نيك و بد هر كدام بيشتر باشد به مقدار آن كه كمتر است از آن كه بيشتر است كم ميشود تا بقيّه باقي بماند. لازم اين دو سخن اين است كه براي هر انساني از اعمال گذشتهاش جز يك قسم نمانده باشد؛ يا تنها كردارهاي شايسته يا اعمال زشت يا اين كه هر دو قسم با هم مساوي بوده و تساقط كرده و هيچ چيز برايش باقي نمانده باشد. ولي اين سخن صحيح نيست؛ زيرا: اولاً، از ظاهر آيهٴ ”و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و اخر سيّئاً عسي اللّه أن يتوب عليهم إنّ اللّه غفور رحيم“ ((2) و دستهاي ديگر به گناهان خويش اعتراف كرده كرداري شايسته را با اعمالي ناشايست به هم درآميختهاند و اميد است خدا از ايشان درگذرد كه خدا آمرزندهٴ مهربان است) برميآيد كه اعمال انسان چه حسنات و چه سيئات همه باقي خواهد ماند و تنها به وسيله توبه و بازگشت وي، خداوند گناهان و سيئات او را از بين ميبرد. پس تحابط با هر گونه تصور، با اين آيه سازش ندارد. ثانياً، خداوند سبحان در مسأله تأثير اعمال همان روشي را دارد كه ساير خردمندان در جامعهٴ انساني خود دارند و آن روش «مجازات» است، فرهيختگان كارهاي نيك را جُدا پاداش ميدهند و كارهاي زشت را جدا كيفر ميبخشند، مگر در برخي گناهان كه باعث قطع ريشهاي رابطه ميان عبد و مولاست، كه در اين صورت تعبير به حبط و احباط ميكنند. در قرآن مجيد آيات فراوان بر اين روش دلالت دارد. (1) سورهٔ هود، آيهٔ 114. (2) سورهٔ توبه، آيهٔ 102. مأخذ: (معاد در قرآن. ص 27 و 28 | ||
:بهتر است هر كس در مورد خودش اين سوال را بكند كه
.چرا وقتي يك كسي در كنار ما است ما گناه نمي كنيم ولي در خفا از هر كاري و هر وسيله براي گناه است استفاده مي كنيم
.هر كس اين سوال را در مورد خود بكند
بسم الله الرحمن الرحيم
فان مع العسر يسراً، ان مع العسر يسرا
پروردگارا تو خود گواهي بر من چه ميگذرد.
تو خود اين معرفت را به من عنايت كردي كه آسانيهاي بعد از سختيها را در ظرف دورة فاني زندگي خود در دنيا نپندارم، بلكه براي رسيدن به موهبت بزرگ تو كه همانا «آرامش در سكينت قلبي» است، اين گونه تصور كنم كه دنياي فاني حادثه و ماجرايي است سخت و طاقتفرسا و ما انسانهاي ناتوان بايستي مهياي گذشتن و عبور كردن از اين ورطة هولناك باشيم.
اينكه گاهي اوقات به صورت مقطعي پس از سختي، آساني ظاهر ميگردد، از يك طرف آزمايشي است كه خداوند از ما ميكند تا معلوم گردد مدعيان دين و آيين خدا چه كساناند. (... و لما يعلم الله الذين جاهدوا...) و از طرفي، لطف و مرحمت خداست بر اينكه در حركت در راهش نبريم...)
از دلنوشتههاي امير شهيد صياد شيرازي
خدايا تو خود شاهد و ناظري، بودي كه من مدتها انتظار چنين روزي را ميكشيدم كه شهد گواراي شهادت نصيبم گردد؛ چرا كه تو خود آن را فوز عظيم دانستهاي. خدايا چه روزها و چه شبها كه مستانه از تو درخواست ميكردم كه قطرهاي از اقيانوس بيكران و بيمنتهاي رحمت خود را شامل حالم كرده و مرا به مقام والا و گرانبهاي شهادت واصل گرداني خدايا عاشق در برابر معشوق آن حد عشق ميورزد تا كه بميرد من هم آنقدر عاشق تو هستم كه ميخواهم در راه تو تكهتكه شوم.
شهيد رحيم رضايي گرجاني
هر كس ميخواهد ما را بشناسد داستان كربلا را بخواند...
خون حسين(ع) و اصحابش كهكشاني است كه بر آسمان دنيا، راه قبله را مينماياند... اگر نبود خون حسين، جوشيدن سرد ميشد و ديگر در آفاق جاودانه شب، نشاني از نور باقي نميماند... حسين سرچشمه خورشيد است... و بدان كه سينه تو نيز آسمان لايتناهي است با قلبي كه در آن خورشيد ميجوشد، و گوش كن كه چه خوش ترنْمي دارد در تپيدن: «حسين، حسين، حسين...» آن شراب طهور كه شنيدهاي بهشتيان را ميخورانند، ميكدهاش كربلاست و خراباتيانش اين مستاناند، كه اين چنين بيسر و دست و پا افتادهاند... آن شراب طهور را كه شنيدهاي تنها به تشنگان راز مينوشانند. ساقياش حسين است: حسين از دست يار مينوشد و ما از دست حسين. عالم همه در طواف عشق است و دايرهدار اين طواف، حسين است: اينجا در كربلا، در سرچشمه جاذبهاي كه عالم را بر محور عشق نظام داده است. شيطان اكنون درگير و دار آخرين نبرد خويش با سپاه عشق است و امروز در كربلاست كه شمشير شيطان از خون شكست ميخورد: از خون عاشق، خون شهيد.
ما همه افقهاي معنوي انسانيت را در شهدا تجربه كردهايم. ما ايثار را ديديم كه چگونه تمثّل مييابد، عشق را هم، اميد را هم شجاعت را هم و... همه آنچه را كه ديگران جز در مقام لفظ نشنيدهاند، ما به چشم ديديم... آنچه را كه عرفاي دلسوخته حتي بر سر دار نيافتند، ما در شبهاي عمليات آزموديم. ما عرش را ديديم، پندار ما اين است كه ما ماندهايم و شهدا رفتهاند، اما حقيقت آن است كه زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند... تو بگو كيست كه زندهتر است. شهيد سيد عبدالرضا موسوي يا من و تو؟ كيست كه زندهتر است؟ تو بگو كه آيا اين تصاوير واقعيترند يا روزهايي كه من و تو واماندگان از قافله عشق يكي پس از ديگري ميگذرانيم؟
زندگي زيباست، اما شهادت از آن زيباتر است. سلامت تن زيباست، اما پرندة عشق تن را قفسي ميبيند كه در باغ نهاده باشند... راز خون را جز شهدا در نمييابند. گردش خون در رگهاي زندگي شيرين است، اما ريختن آن در پاي محبوب، شيرينتر است و نگو شيرينتر، بگو بسيار شيرينتر است. راز خون در آنجاست كه همه حيات به خون وابسته است.
شهادت جانماية انقلاب اسلامي است و قوام و حيات نهضت ما در خون شهيد است. رمز آنكه سيدالشهدا(ع) را خون خدا ميخوانند، در همين جاست...
اينها فرزندان قرن پانزدهم هجري قمري هستند؛ هم آنان كه كرة زمين قرنهاست انتظار آنان را ميكشد تا بر خاك مبتلاي اين سياره قدم گذارند و عصر ظلمت و بيخبري جاهليت ثاني را به پايان برسانند.
عصر بعثت ديگرباره انسان آغاز شده است و اينان، اين رزمندگان، مناديان انسان تازهاي هستند كه متولد خواهد شد: انساني كه خداوند توبهاش را پذيرفته و بار ديگر او را برگزيده است... بگذار آمريكا با مانورهاي «ستاره دريايي» و «جنگ ستارهها» خوش باشد؛ دريا، دل مطمئن اين بچههاست و ستارهها نور از ايمان اين بچه مسجديها ميگيرند.
صحراي كربلا به وسعت تاريخ است و كار به يك «ياليتني كنت معكم» ختم نميشود. اگر مرد ميدان صداقتي، نيك در خويش بنگر كه تو را نيز با مرگ انسي اينگونه است يا خير!... آنان را كه از مرگ ميترسند از كربلا ميرانند... و مگر نه آنكه گردنها را باريك آفريدهاند تا در مقتل كربلاي عشق آسانتر بريده شوند؟ و مگر نه آنكه از پسر آدم عهدي ازلي ستاندهاند كه حسين را از سر خويش بيشتر دوست داشته باشند؟
هر كس ميخواهد ما را بشناسد داستان كربلا را بخواند. اگر چه خواندن داستان را سودي نيست، اگر دل كربلايي نباشد. از باب استعاره نيست اگر عاشورا را قلب تاريخ گفتهاند. زمان هر سال در محرم تجديد ميشود و حيات انسان هر بار در سيدالشهدا(ع) حُب حسين(ع) سرّالاسرار شهداست.
فاين تذهبون؟ اگر صراط مستقيم ميجويي بيا، از اين مستقيمتر راهي وجود ندارد: حُبّ حسين(ع). آري كربلا از زمان و مكان بيرون است و اگر تو ميخواهي كه به كربلا برسي، بايد از خود و بستگيهايت از سنگينيها و ماندنها گذر كني... از عاشوراي سال 61 هجري قمري، ديگر زمان از عاشورا نگذشته است و همة روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو ميگردد تا ببيند كه چون صداي هَل مِن ناصرِ امام عشق برخيزد، چه ميكنيم؟... شريان قيام ما نيز به قلب عاشورا ميرسد و اين چنين ما هرگز از جنگ خسته نخواهيم شد... آماده باشيد كه وقت رفتن است. هر شهيد كربلايي دارد... و كربلا را تو مپندار كه شهري است ميان شهرها و نامي است در ميان نامها، نه! كربلا حرم حق است و هيچ كس را جز ياران امام حسين(ع) راهي به سوي حقيقتي نيست... هر شهيد كربلايي دارد... و براي ما كربلا پيش از آنكه يك شهر باشد يك افق است. يك منظر معنوي است كه آن را به تعداد شهدايمان فتح كردهايم، نه يك بار، نه دوبار، به تعداد شهدايمان... هر شهيد كربلايي دارد كه خاك آن كربلا تشنة خون اوست و زمان، انتظار ميكشد تا پاي آن شهيد بدان كربلا رسد و آنگاه... خون شهيد جاذبة خاك را خواهد شكست و ظلمت را خواهد دريد و معبري از نور خواهد گشود و روحش را به آن سفري خواهد برد كه براي پيمودن آن هيچ راهي جز شهادت وجود ندارد... سر مبارك امام عشق بر بالاي ني، رمزي است بين خدا و عشاق... يعني اين است بهاي ديدار... .
شهيد سيد مرتضي آويني
متولد مياندوآب بود. فارغ التحصيل رشتة مهندسي مكانيك. شهردار اروميه و اين آخريها شده بود فرمانده لشكر 31 عاشورا. معروف شده بود. ديگر كسي نبود كه مهدي باكري را نشناسد.
□
مرتب ميرفت به محلههاي پايين شهر، مثل عليآباد و حسينآباد و كوچههاي خاكي و گلي آن را آسفالت ميكرد. مينشست با كارگرها چاي ميخورد، غذا ميخورد، حرف ميزد، شوخي ميكرد، تا كارها سريعتر و با رغبتتر انجام شود. اصلاً هم بلد نبود رياست كند. اما اداره كردن چرا. نه منشي داشت و نه اجازه ميداد نفسش بلندپروازي كند. در اتاقش هم هميشه باز بود.
□
فكر كردم از خودمان است. يكي بهش گفت: «آره. اون بيل رو بردار بيار از اينجا مشغول شو!» رفت بيل را برداشت و شروع كرد به كار. دو سه نفر آمدند. گفتند: «آقاي شهردار! شما چرا؟» گفت: «من و اونها نداره. كار نبايد زمين بمونه.» بيل ميزد عينهو كارگرها. عريق ميريخت عينهو كارگرها!
□
برادرم هردومان را خوب ميشناخت. آمد به من گفت: «زندگي كردن با مهدي خيلي سختهها، صفيه.» گفتم: «ميدونم.» گفت: «مطمئني پشيمان نميشوي؟» با اطمينان كامل گفتم: «بله.» شايد فكر مهريه هم از همينجا توي ذهنم شكل گرفت كه بايد ساده باشد. آن قدر ساده كه هيچ كس نتواند فكرش را بكند. مهدي هم به همين فكر ميكرد. وقتي گفت: «يك جلد كلامالله و يك قبضه كلت» شادي در چشمهاي هردومان و در سكوتي كه پيش آمد، موج زد.
□
رفتم گفتم: «ممكن است حميد جا بمونه، بذار برن بيارنش!» گفت: «حميد ديگه شهيد شده، بايد بمونه. اون جواني بايد برگرده كه زخمي شده و ميتونه زنده بمونه، هر موقع شهداي ديگه رو آورديد عقب، اون وقت حميد رو هم بياريد!» دستوره، دستور، رياست بلد نبود، اما اداره ميكرد.
□
دست آخر متوسل شدند به احمد كاظمي كه رابطهاش با مهدي نزديكتر بود. من وسط بودم و پيامها را ميشنيدم. احمد گفت: «مهدي كجايي؟» مهدي گفت: «اگر بدوني، اگر بدوني كجا نشستم و پيش كيها نشستم.» احمد گفت: «پاشو بيا مهدي!» مهدي ميگفت: «اگر بدوني دارم چه چيزها ميبينم.» احمد گفت: «ميدونم، ميدونم. ولي دليل نميشه كه بلند نشي بيايي.» مهدي گفت: «اگر اين چيزها را كه من ميبينم تو هم ميديدي، يه لحظه اونجا نميموندي.» احمد گفت: «يعني نميخواهي بلند...» مهدي ميگفت: «احمد! پاشو بيا! بيا اينجا تا هميشه با هم باشيم.» احمد گفت: «فعلاً خداحافظ.» شايد ربع ساعت بيشتر طول نكشيد كه ديدم احمد كاظمي آمد، از همانجايي كه اسكله بود. رفتم گفتم: «كجا؟» گفت: «ميخوام برم پيش مهدي.» گفتم: «از اينجا نه! بيا از اينور با هم بريم!» گفت: «مگه جاي ديگه هم اسكله هست؟» گفتم: «بيا حالا! ...» كشيدم بُردمش يك جاي امن نشاندمش. گفت: «چي شده، مطمئني؟ چرا نميذاري برم پيش مهدي؟» سعي كردم خودم را كنترل كنم. به كيسهاي نگاه كردم و گفتم: «ديگه لازم نيست.» احمد همانجا زانو زد و بغضش تركيد.
□
25 بهمن 63 بود. هورالعظيم، كنار دجله... . يادش به خير، تكيه كلامش بود: الله بندهسي؛ بنده خدا...!
باهمة لحن خوشآواييام
دربهدر كوچة تنهاييام
اي دو سه تا كوچه زما دورتر
نغمة تو از همه پرشورتر
كاش كه اين فاصله را كم كني
محنت اين قافله را كم كني
كاش كه همساية ما ميشدي
ماية آساية ما ميشدي
هر كه به ديدار تو نائل شود
يكشبه حلّال مسائل شود
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينة ما را عطشي دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سياوش گرفت
نام تو آرامش جان من است
نامة تو خطّ امان من است
اي نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده يك شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
اي نفست يار و مددكار ما
كي و كجا وعدة ديدار ما
زندهياد محمدرضا آغاسي
چه روزها كه يك به يك غروب شد، نيامدي
چه اشكـها كه در گلـو رسوب شد، نيامدي
خليل آتشين سخن، تبر به دوش بتشكن
خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي
براي ما كه خستهايم و دلشكستهايم نه
ولي بـراي عـدهاي چـه خـوب شد نيامدي
تمـام طـول هـفتـه را در انـتـظار جـمـعـهايم
دوبـاره صـبــح، ظـهــر، نه، غــروب شد، نيامدي
مهدي جهاندار
اي ناگهان تر از همه اتفاق ها
پايان خوب قصه تلخ فراق ها
يكجا ز شوق آمدنت باز مي شوند
درهاي نيمه باز تمام اتاق ها
يك لحظه بي حمايت تو اي ستون عشق
سر باز مي كنند ترك ها به طاق ها
بي دستگيري ات به كجا راه مي برم
دراين مسير پر شده از باتلاق ها
بازآ بهار من كه به نوبت نشسته اند
در انتظار مرگ درختان اجاق ها
اي وارث شكوه اساطير جلوه كن
تا كم شود ابهت پر طمطراقها
مهدي عابدي
باد زبان نفهم غضبآلود
با بيد سر به زير چه خواهد كرد
آن روزها رديف صنوبرها
در گيجگاه جاده اميدي بود
فردا كه رد هيچ درختي نيست
گمگشته مسير چه خواهد كرد
فانوسهاي سرخ تركخورده
در باغ مه گرفته تماشايي است
با اين چراغهاي انارينه
باغ بهانهگير چه خواهد كرد
اين تكه سنگ از همه جا مانده
بيهوده در مدار نميچرخد
گيرم هزار سال ديگر اما
با روز ناگزير چه خواهد كرد
اين جمعه هم دعاي سماتم را
در غربت نبود تو ميخوانم
تو نيستي و شاعر دردآلود
با اين غم خطير چه خواهد كرد
خديجه رحيمي
كمربندهاتان را ببنديد!
ما هدفمان پياده كردن اهداف بينالملل اسلامي در جهان فقر و گرسنگي است. ما ميگوييم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستيم. ما بر سر شهر و مملكت با كسي دعوا نداريم. ما تصميم داريم پرچم «لا اله الاالله» را بر قلل رفيع كرامت و بزرگواري به اهتزاز درآوريم. پس اي فرزندان ارتشي و سپاهي و بسيجيام! و اي نيروهاي مردمي! هرگز از دست دادن موضعي را با تأثر و گرفتن مكاني را. با غرور و شادي بيان نكنيد كه اينها در برابر هدف شما به قدري ناچيزند كه تمامي دنيا در مقايسه با آخرت.
پدران و مادران و همسران و خويشاوندان شهدا، اسرا، مفقودين و معلولين ما توجه داشته باشند كه هيچ چيزي از آنچه فرزندان آنان به دست آوردهاند كم نشده است. فرزندان شما در كنار پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهارند. پيروزي و شكست بر آنان فرقي ندارد. امروز، روز هدايت نسلهاي آينده است. كمربندهاتان را ببنديد كه هيچ چيز تغيير نكرده است.
امروز، روزي است كه خدا اينگونه خواسته است و ديروز خدا آنگونه خواسته بود و فردا انشاءالله روز پيروزي جنود حق خواهد بود. ولي خواست خدا هر چه هست، ما در مقابل آن خاضعايم و ما تابع امر خداييم و به همين دليل طالب شهادتيم و تنها به همين دليل است كه زير بار ذلت و بندگي غير خدا نميرويم.
عدهاي هنوز منتظرند
وقتى جنگ تحميلى شروع شد، مردمِ ما مشغول كارهايشان بودند. تا احساس تهديد شد، جوان از دانشگاه، از بازار، از كارخانه، از روستا، از شهر، از داخلِ زندگيهاى راحت، بيرون آمد و به استقبال خطر رفت، براى دفاع از هويت خود؛ «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر»؛ عدهاى شهيد شدند، عدهاى جانباز شدند، اكثريت عظيمى هم هنوز هستند ـ توى صحنهاند ـ و روزبهروز بيشتر مىشوند.
من گفتهام، تأكيد مىكنم بر اين معنا و با يقين اين را عرض مىكنم كه: جوانِ امروز ـ جوانِ نسل سوم ـ در آمادگى خود و شجاعت خود و غيرت خود براى دفاع از هويت دينى و انقلابى خود، از جوانِ نسل اول ـ كه در دورة جنگ تحميلى و دفاع مقدس حضور داشت ـ هيچ كمتر نيست، شايد هم جلوتر است. اين است حقيقت آن انقلابى كه جوشيدة از ايمانهاى مردم و اعتقاد مردم و خواست حقيقى مردم است.
مقام معظم رهبري، 29/11/1385
«بسم الله الرحمن الرحيم»
اهل آخرت:
متن عربي :«قال الله تعالي:
يا احمد (صلي الله عليه و آله ) إنّ اهل الاخرة رقيقة و جوهُهم، كثير حياوءهم، قليل حُمقُهم ،كثيرُ نفعُهم، قليل مكرُهم،الناس منهم في راحةٍ و انفسُهم منهم في تعَب،كلامُهم موزون ،مُحاسبون لانفسِهم يتَّعبون لها،تنام اعينُهم و لا تنام قلوبُهم،اعينهم باكية و قلوبُهم ذاكرة . اذا كُتب الناس من الغافلين ،كُتبوا من الذّاكرين،في اوّل النعمة يحمدون و في آخِرها يشكرون ، دُعاوءهم عند الله مرفوع و كلامهم مسموع ،تفرح الملائكة بهم ،يدور دعاوءهم تحت الحُجب ،يحّب الرّبُّ أن يسمع كلامهم كما تحبُّ الوالدة ولدها . و لا يشتغلون عنه طرفة عين و لايريدون كثرة الطعام و لا كثرة اللباس ،الناس عندهم موتي و الله عندهم حيٌّ كريمٌ لا يموت، يدعو المدبرين كرما و يزيد المقبلين تَلَطُّفاً ،قد صارت الدنيا و الاخرة عندهم واحدة»(بحار لانوار/ج۶/ص٢۴) به نقل از كتاب عرفان حقيقي /دكتر عليرضا فقيهي
ترجمه: « خداوند متعال گفت:
اي احمد (صلي الله عليه و آله)! سيماي اهل آخرت نرم و مهربان است،حيايشان زياد، حماقتشان كم، نفعشان زياد، غل و غشّ آنان كم است . مردمان از آنان در آسايش اند اما بدن هاي آنان از جانب خودشان در رنج است، سخنانشان سنجيده و مدام در حال حساب رسي و تاديب نفس خويش مي باشند، اگر چشمانشان خواب باشد ، قلوبشان بيدار است . در هنگامي كه مردمان جزو غافلين نوشته مي شوند اينان جزو ذاكرين نوشته مي شوند، در آغاز هر نعمت حمد گويان و در آخر آن در زمره ي شاكرانند، همواره خداوند را مي خوانند و همواره سخنشان مورد پذيرش است، ملائكه الهي با آنان شاد و خرّمند، دعاي ايشان تحت حجابي ملكوتي در حال گردش مي باشد و همانگونه كه مادري مشتاق شنيدن صداي فرزندش است، خداوند متعال نيز مناجات ايشان را دوست مي دارد و آنان نيز به اندازه چشم بر هم زدني از خداوند متعال غافل نيستند، آنان خواهان زيادي كلام و لباس و طعام نيستند، مردم در نزد ايشان مثل مردگان اند در حالي كه خداوند متعال در نزد ايشان زنده اي جاويدان و بخشنده اي مهربان است، از روي كرامت،دوري كنندگان از خويش را فرا مي خوانند و از روي مهرباني به اقبال كنندگانشان مرحمت دو چندان اهدا مي كنند،در حالي كه دنيا و آخرت نزد ايشان يكسان است.
اهل دنيا:
متن عربي:« قال الله تعالي :
يا احمد (صلي الله عليه و آله)،أبغض الدنيا و اهلها و أحِبَّ الاخرة و اهلها. قال : يا ربّ و من اهل دنيا و اهل الاخرة؟ قال [الله تعالي]: اهل الدنيا من كثُر اكله و ضحكه و نوم و غضبه ، قليل الرضي ، لا يعتذر إلي من أساء اليه و لا يقبل مَن اعتذر اليه ، كسلان عند الطاعة ،شجاع عند المعصية ،امله بعيد و اجله قريب ، لا يحاسب نفسه ،قليل المنفعة كثير الكلام، قليل الخوف كثير الفرح عند الطعام، و إن اهل الدنيا لايشكرون عند الرخاء و لا يصبرون عند البلاء ، كثير الناس عندهم قليل،يحمدون انفسهم بما لا يفعلون و يدعون الناس ما ليس لهم و يذكرون مساوي الناس» ( جواهر السّنيه/ص٣٣٨-ارشاد/ح ٣٣٩) به نقل از كناب عرفان حقيقي / دكتر عليرضافقيهي
ترجمه:« خداوند متعال گفت:
اي احمد (صلي الله عليه و اله)، دنيا و اهل آن را دشمن شمار اخرت و اهل آن را دوست بدار ،پيامبر صلي الله عليه و آله سوال كردند: پروردگارا ... اهل دنيا و آخرت را توصيف فرما. خداوند فرمود: اما اهل دنيا كسي است كه خوراك ،خنده،خواب و غضبش زياد باشد،در حالي كه رضايتمندي اش كم است،و از كسي كه در حق او بدي نموده است عذر خواهي نمي كند و عذر خواهي بدي كننده به خودش را نيز نمي پذيرد، هنگام اطاعت و انجام واجبات كسل است و هنگام معصيت شجاع ،در عين اينكه اجلش نزديك است آرزوهايش طولاني است، از نفس خويش حسابرسي نمي كند. گفته هايش بسيار و منفعتش كم است،خداترسي اش ناچيز و شادي اش به هنگام تناول غذاست، قطعا اهل دنيا در هنگام آسايش سپاسگذار نيست و به هنگام بلا صبر نمي كند،فزوني مردمان را اندك مي شمارد و هميشه در نزد ديگران مشغول به سپاسگذاري از خود است ،به ويژه اعمالي را كه هرگز انجام نداده، همواره مردمان را به چيز هايي دعوت ميكند كه از آن خودش نيست ،و به طور مدام بدي هاي ديگران را بازگو مي كند.»
ببخشيد كه اعراب هاي متن عربي رو نذاشتم آخه تايپ عربي خيلي سخته و من هم در حالي اين پست رو دارم مي نويسم كه از خستگي دارم مي ميرم چون ديشب نخوابيدم اما دلم نيومد اين حديثا رو براتون نذارم.
به اميد احياي مكتب اهل بيت عليهم السلام
خاطرات طنز از جبهه:
مثل اين كه اولين بارش بود پا به منطقه عملياتي مي گذاشت. از آن آدم هايي بود كه فكر مي كرد مأمور شده است كه انسانهاي گناهكار، به خصوص عراقي هاي فريب خورده را به راه راست هدايت كرده، كليد بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبليغات گردان. ديگر از دستش ذله شده بوديم. وقت و بي وقت بلندگوهاي خط اول را به كار مي انداخت و صداي نوحه و مارش عمليات تو آسمان پخش مي شد و عراقي ها مگسي مي شدند و هر چي مهمات داشتند سر ماي بدبخت خالي مي كردند. از رو هم نمي رفت.
تا اين كه انگار طرف مقابل، يعني عراقي ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمايش تكميل شد.
مسؤول تبليغات براي اين كه روي آنها را كم كند، نوار «كربلا، كربلا، ما داريم مي آييم» را گذاشت.
لحظه اي بعد صدايي از بلندگوي عراقي ها پخش شد كه: «آمدي، آمدي، خوش آمدي جانم به قربان شما. قدمت روي چشام. صفا آوردي تو برام!»
تمام بچه ها از خنده ريسه رفتند و مسؤول تبليغات رويش را كم كرد و كاسه كوزه اش را جمع كرد و رفت.»
به نقل از كتاب رفاقت به سبك تانك سايت شهيد آويني
نصفه شب كوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع كرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد.
ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد. شهيد بديعي