بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
بنده هم اين عيد بزرگ و عيد اللَّهاكبر را به همه مسلمانان عالم، بخصوص شيعيان سراسر جهان و بالاخص ملت عظيمالشّأن، مؤمن و موالى ايران و به جمعِ حاضرِ عزيزان كارگزار و خدمتگزار ملت اسلامى، تبريك عرض مىكنم. اميدواريم خداوند به ما توفيق ببخشد كه به معناى حقيقى كلمه، رهسپار راه «ولايت» - كه امروز در معارف و حيات تاريخى اسلام تثبيت شده است - به حساب آييم.
در باب غدير، انسان از ابعاد گوناگونى مىتواند نظر بيندازد و بهره معنوى و فكرى بگيرد. يكى، اصل و موضوع «ولايت»، به عنوانِ استمرار نبوّت است. اين، موضوع مهمّى است. نبوّت عبارت است از گزاردن پيغام پروردگار در ميان بشر در برههاى از زمان و تحقق اراده الهى به وسيله شخصى كه مبعوث و برگزيده پروردگار است. بديهى است اين دوره هم تمام مىشد و مىگذشت. كه: «انّك ميّت و انّهم ميّتون.»(1) امّا اين حادثه الهى و معنوى، با رفتن پيغمبر، منقطع نمىشود؛ بلكه هر دو جنبهاش باقى مىماند. يكى جنبه اقتدار الهى، حاكميّت دين و اراده پروردگار در ميان بشر است. انبيا مظهر، اقتدار پروردگار در ميان بشر بودند. انبيا كه نيامدند مردم را فقط نصيحت كنند. نصيحت و تبليغ، بخشى از كار پيغمبران است. پيغمبران همه آمدند تا جامعهاى را بر اساس ارزشهاى الهى به وجود آورند؛ يعنى در واقعيتِ زندگىِ مردم تأثير بگذارند. بعضى توانستند و مبارزاتشان به نتيجه رسيد؛ بعضى هم نتوانستند. اين جنبه از زندگى پيغمبر كه مظهر قدرت خدا در زمين و در ميان بشر و مظهر حاكميّت و ولايت الهى در ميان مردم است، استمرار پيدا مىكند؛ براى اينكه معلوم شود، دين در هيچ زمانى نمىتواند اثر خود را ببخشد، مگر اينكه زمامدارى، حاكميّت و اقتدار، در آن وجود داشته باشد.
جنبه دومِ موضوع كه آن هم بههمين اندازه مهمّ است، اين است كه حال كه اين حاكميّت، با رفتن نبى قطع نمىشود و استمرار پيدا مىكند، نمىتواند يك حاكميّت برهنه و بىنصيب از معنوّيات پيغمبر باشد. درست است كه پيغمبر داراى مقام ممتازِ استثنايى است و هيچكس ديگر با او مقايسه نمىشود؛ امّا استمرار وجود او، بايد متناسب با او باشد. ارزشهاىِ وجود مقدّس پيغمبر، بايد در كسى كه استمرار وجود اوست به قصد ظرفيّت آن شخص، حفظ شود. در آن دوره و فصل مهم از تاريخ نبوّت و ولايت، كه بايستى معصوم مىبود تا انحراف پيش نيايد، جز در وجود مقدّس اميرالمؤمنين، على بن ابىطالب عليه السّلام، چنين چيزى متحقّق و متبلور نبود. ماجراى غدير، اين دو چيز را با هم، در تاريخ اسلام ثبت كرده است. لذا، اين يك بُعد از مسأله غدير است. يك بُعد ديگر، شخصيتِ خودِ اميرالمؤمنين است. بعد ديگر، اهتمام نبىّاكرم به مسائل بعد از وفات خودشان است. اينها ديدگاههاى مختلفى است كه مسأله غدير را از همه اين جنبهها مىشود مورد بررسى قرار داد. آنچه كه امروز بنده مناسب مىبينم در باب مسأله غدير به شما برادران و خواهران كه مسؤولين كشور هستيد و همچنين به ملت عزيزمان - با اختلاف مذاهبى كه دارند - و امّت بزرگ اسلامى عرض كنم، اين است كه غدير، واقعيّتى است كه اتّفاق افتاده است و مفهومى هم دارد كه ممكن است يك نفر اين مفهوم را درك كند يك نفر ديگر، درك نكند. ما كه شيعه هستيم، معناى غدير را همان چيزى مىدانيم كه در طول اين هزار و چهار صد سال بازگو كردهايم، تحقيق كردهايم، نوشتهايم و آن را در جان و دل خودمان ثبت و ضبط كردهايم. ديگران و بقيه فِرَق اسلامى هم، هر كدام نظرات خودشان را دارند.
در مورد ماجراى غدير، دو چيز هست كه جامعه ايرانى و همه شيعيان در نقاط مختلف عالم و كشورهاى گوناگون، بايد آنها را با هم مورد توجّه قرار دهند. يكى اين است كه اعتقاد به غدير، ولايت و امامت، كه ركن اصلى مذهب شيعه است، بايد مثل بقيّه مباحث مهم كلامى، مايه اختلاف بين مسلمانان نشود. نه شيعه و نه غير شيعه از فِرَق اسلامى، نسبت به اين مسأله، اين حالتِ حسّاسيت را به وجود نياورند كه در ميان خودشان اختلاف و تفرقه بيندازند؛ چون، اين چيزى است كه دشمن مىخواهد. حالا قضيه غدير، كه قضيه مهم و بزرگى است؛ دشمنان اسلام حتّى از قضاياى كوچك مربوط به هر يك از فِرَق و جماعات اسلامى، مىخواهند براى ايجاد اختلاف استفاده كنند.
به كشورهاى اسلامى نگاه كنيد! همهجا وسايل براى تفرقه افكنى هست. يك عدّه هم، حقيقتاً در اين بين، سرشان كلاه مىرود. يعنى فريب مىخورند، بازى مىخورند و بازيچه دست دشمن مىشوند. امروز امّت اسلامى، بايد متّحد باشد. نقاط اتّحاد و اجتماع زيادى هست كه هميشه بايد آنها را در نظر داشته باشيم.
مطلب دومى كه بايد مورد نظر باشد، اصلِ خودِ مفهومِ حديثِ غدير و حادثه غدير است كه بايد مغفولٌعنه واقع نشود. ما البته به همه فِرق اسلامى اين سفارش را مىكنيم، نه اينكه فقط به شيعه بخواهيم بگوييم «آقا غديرت را فراموش نكن!» ما به همه فِرق اسلامى مىگوييم: «مبانىتان را فراموش نكنيد.» در اينجا به شيعه تأكيد مىكنيم كه بر انديشه و فكر غدير، تكيه كند. اين، يك فكر مترقّى است. اگر ما مىگوييم «اتّحاد اسلامى» و پايش هم مىايستيم (ما با همه قدرت، پاى موضوع وحدت اسلامى، در مقابل دشمنان وحدت ايستادهايم) نبايد تصوّر شود كه اين مفهومِ مهم، مترقّى، اصلى و نجاتبخش اسلامى، يعنى مفهوم ولايت و غدير را فراموش خواهيم كرد. موضوع غدير نبايد فراموش شود؛ چون مسأله خيلى مهمّى است. همانطور كه عرض كردم، اگر مسأله غدير - با آن دو جنبهاى كه اوّلِ صحبتم گفتم - مورد ملاحظه قرار گيرد، امروز اسلام دنيا را نجات خواهد داد. يك عدّه هستند كه تصوّر مىكنند مىشود ملتى مسلمان بود؛ امّا به احكام اسلامى عمل نكرد! اين تصوّر، معنايش جدايى دين از سياست است. معنايش اين است كه اسمتان مسلمان باشد، امّا به احكام اسلامى عمل نكنيد و سيستم بانكدارى، اقتصاد، آموزش و پرورش، شكل و محتواى حكومت و ارتباطات فرد و جامعهتان، به خلاف اسلام و طبق قوانين غيراسلامى و حتّى ضد اسلامى باشد. البته، اين، در مورد كشورهايى است كه قانون دارند؛ اگرچه طبق اراده و خواست يك انسان قاصر و ناقص باشد. امروز در بعضى كشورهاى اسلامى، حتّى قانون هم نيست؛ حتّى قانون غيراسلامى هم وجود ندارد و اراده اشخاص مهمّ است. در رأس قدرت يك نفر نشسته است و دستور مىدهد: اينطورى شود، آنطورى شود. نمىشود كه ما فرض كنيم عدّهاى مسلمانند، امّا از اسلام فقط نماز، روزه، طهارت و نجاست و امثال اين چيزها را دارند. در جوامعى كه مىخواهند مسلمان باشند، اسلام بايد حاكم باشد. غدير، اين پيام را داشت. امروز بسيارى از جوامع، چوب عدم اعتقاد به اين معنا را مىخورند. ببينيد ماجراى غدير، اينجا چقدر مىتواند الهامبخش باشد!
نكته دوم اين است كه بعضى از كشورهايى كه به نحوى خودشان را مقيّد به احكام اسلامى نشان مىدهند، براى مسائلشان، به آيه و روايتى استناد مىكنند؛ چهار نفر عمّامه به سر را هم به خدمت مىگيرند، براى اينكه در جايى برايشان فتوايى بدهند و كارى كنند. اين كشورها، اگر چه بهظاهر چيزى مثل حاكميّت اسلامى دارند، امّا حاكميّت اسلامى با ارزشها و معيارهاى نَبَوى و وَلَوى، علم و تقوا، عدالت، عبوديّت خدا و خشيّت الهى و «ترتعد فرائسه فى المحراب»(2)، كه روش انبيا و اوليا و مقرّبترين افراد به خدا بوده است، در جامعهشان مطرح نيست. اگر تعبيرات تندتر و واضحترى نخواهيم بكنيم، آنها يك عدّه آدمهاى دور از دينند.
پس، غدير يك مفهوم مترقّى و نجاتبخش است. ولايت در اسلام يك مفهوم عالى است. اين را بايد بفهمند. شيعه بايد به ولايت افتخار كند و غير شيعه هم سعى كند آن را بشناسد. بحث علمى و دانستن كه دعوا ندارد. بدانند كه اصلاً اين موضوع چيست.
متأسّفانه امروز يكى از كارهايى كه دشمنان به صورت برنامهريزى شده انجام مىدهند، اين است كه عقايد شيعه را در دنيا به صورت وارونه جلوه دهند. يك عدّه، براى همين كار، كتاب مىنويسند و پول مىگيرند تا اين جاذبه انقلاب اسلامى، حركت عظيم و بيدارى اسلامى، نتواند مردم دنيا را جذب كند. امروز اين كارها مىشود. لذا، كسانى كه مىتوانند پيام صحيح تشيّع را به مغزها، ذهنها و دلهاى تشنه و محتاج منتقل كنند، بايد اين كارِ مهمّ را بكنند. در جامعه ما هم، بحمداللَّه، ولايت، از گذشته تا امروز، تأثيرات خود را در همه ابعاد نشان داده است. از اوّلِ حركتِ انقلابى، همينگونه بود. امام بزرگوار رضواناللَّهتعالىعليه، با استمداد از شاخههاى ولايت، اين انقلاب را به پيروزى رساندند. موضوع عاشورا و كربلا، محبّت به اهل بيت عليهمالسّلام و كوشش براى شبيهشدن به آنها، روحيه جهاد مظلومانه و صبر بر اين جهاد، جزو خصوصيات و معارف مربوط به ولايت است. امام به اين وسيله توانستند اين انقلاب را به پيروزى برسانند و اين نظام را تشكيل دهند. البته نظامى نظام اسلامى است كه از ولايت هم سيراب مىشود و برخوردار مىگردد. دشمنها تبليغ نكنند كه «اين، يك انقلاب شيعى و مخصوص شيعه است و شامل غيرشيعه نمىشود.» از خصوصيّات محيط ولايت، اين است كه چشم را به مفاهيم اسلامى باز مىكند. ما به بركت درسى كه اهل بيت دادند، از مفاهيم اسلامى و قرآنى، حدّاكثر استفاده را كرديم. شيعيان، پيروان اهل بيتند. امروز هم بحمداللَّه، همينطور است. اين حالتِ عاطفه و محبّت شديدى كه در ميان مردم ما نسبت به دوستان، نسبت به مظلومين و محرومين، مردم فلسطين، ستمديدگان اروپا و مظلومين بخشهاى ديگر دنيا هست، اساساً روحيه شيعى و ولايتى است.
اين اشكها، دور هم نشستنها، ذكر مصيبت كردنها، اين محرّم و عاشورا، در روحيه و فضاى زندگى مردم ما تأثير مىگذارد. آن خشكى و بىروحىِ بعضى از جوامع ضدّشيعى - متأسفانه بعضى حكومتها، مردمشان را نه غيرشيعى، بلكه ضدّشيعى بار مىآورند - بحمداللَّه، در جامعه ما نيست. جامعه ما، جامعهاى منعطف، با حال، با روحيّه، اهل عاطفه و تعطّف است.
ايستادگى در مقابل دشمن هم، از خصوصيات ولايت است. چون ائمّه ما، الگوى اين ايستادگىاند؛ از نمونه كربلا بگيريد تا امامزادههايى كه در سختترين شرايط مقاومت كردند و به شهادت رسيدند، تا علىبن موسىالرّضا، عليهآلافالتّحيةوالثّناء كه با يك سياست الهى به جنگ دشمن رفت، تا موسىبن جعفر عليهالصّلاةوالسّلام كه سالهاى زندان را تحمّل كرد، تا ائمّه ابناءالرّضا عليهمالسّلام كه ساليان دراز رنج تبعيد را تحمّل كردند. انواع و اقسام تحمل رنج براى خدا، در ميان ائمّه، از اوّل تا آخر و در طول اين دويستوپنجاه سال، وجود دارد. خوب؛ مردم ما اينها را ياد گرفتند. اينها درس است. لذا، مىبينيد كه مردم مىايستند و همين ايستادگى هم آنها را پيروز مىكند.
مردم ما، در مقابل استكبار، امريكا و تهديد، ايستادند. آن وقت كه دو بلوك شرق و غرب، عليه جمهورى اسلامى دست به دست هم داده بودند، مردم ايستادند و به زانو درنيامدند؛ بلكه دشمن را به زانو درآوردند. امروز هم در مقابل تهديدهاى امريكا، توطئهها و حيلهگريهاى دشمنان گوناگون و نفاقِ چهرههايى كه سعى مىكنند خودشان را طرفدار حقوق بشر نشان دهند - در حالى كه ضدّ حقوق بشر و اصلِ تروريسمند - ايستادگى مىكنند و به فضل الهى، در مقابل اين تبليغات خصمانه و معارضهها، پيروز هم خواهند شد. اينها به بركت ولايت است. اين روحيه را، ولايت در جامعه و يك يكِ دلهاى ما تزريق كرده است.
اميدواريم كه خداى متعال تا آخر عمرمان ما را با ولايت زنده بدارد؛ ما را با ولايت به عالم نشئه بعد منتقل كند؛ ما را با ولايت ائمّه عليهمالسّلام در قيامت محشور كند.
پروردگارا! بركات ولايت را بر مردم ما جارى كن.
پروردگارا! روح مطّهر امام بزرگوار را كه مدّرس بزرگ ولايت بودند، شاد فرما.
پروردگارا! همه كسانى را كه در راه دين و معارف دينى تلاش مىكنند و زحمت مىكشند، مشمول لطف و فضل خودت قرار بده.
پروردگارا! يادگار امام رضواناللَّهعليه را كه امروز هم جاى او در ميان ما خالى است، با اوليايت و پدر بزرگوارشان، محشور فرما!
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته.
1) زمر: 30
كلمهٴ «سوره» كه يك اصطلاح قرآني است به مجموعه آياتي گفته ميشود كه مشتمل بر هدف واحد است (يك) و با ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ هم شروع ميشود (دو) مگر سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه در عين اشتمال بر هدف واحد با «بسم الله» شروع نشده آن هم لكنةٍ خاصّه.
حدود 150 سال پيش، مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني در نيمه ماه ذي القعدة الحرام سال 1279 هجري قمري با در اصفهان در محلّه معروف به جهانباره ديده به جهان گشود.
شيخ حسنعلي اصفهاني(ره) فرزند علي اكبر فرزند رجبعلي مقدادي اصفهاني(ره) بود. پدر وي، مردي زاهد و پرهيزگار و معاشر اهل علم و تقوي و ملازم مردان حق و حقيقت بود و در عين حال از راه كسب، روزي خود و خانواده را تحصيل ميكرد و آنچه عايد او ميشد، نيمي را صرف خويش و خانواده ميكرد و نيم ديگر را به سادات و فرزندان حضرت زهرا عليها السلام اختصاص ميداد.
پدر ايشان، فرزند دلبند خود را از همان كودكي در هر سحرگاه كه خود به تهجّد و عبادت ميپرداخت، بيدار و او را با نماز و دعا و راز و نياز و ذكر خداوند آشنا ميساخت و او را از هفت تا يازده سالگي تحت تربيت حاج محمد صادق(ره) قرار داد.
مرحوم حاج شيخ حسنعلي از دوازده تا پانزده سالگي، تمام سال، شبها را تا صبح بيدار ميماندند و همه روز، بجز ايّام محّرمه، روزه ميگرفتند و از پانزده سالگي تا پايان عمر پر بركتش، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ايام البيض را روزه دار بودند و شبها تا به صبح نميآرميدند.
خواندن و نوشتن و همچنين زبان و ادبيات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همين شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل فقه و اصول و منطق و فلسفه پرداخت.
از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد كاشي فايده ها برد و فلسفه و حكمت را از افاضات ذيقيمت مرحوم جهانگيرخان و تفسير قرآن مجيد را از محضر درس مرحوم حاجي سيد سينا پسر مرحوم سيد جعفر كشفي و چند تن ديگر از علماي عصر آموخت.
سپس براي تكميل معارف به نجف اشرف و به كنار مرقد مطهر حضرت اميرالمؤنين عليه السلام مشرف شد. در اين شهر، از جلسات درس مرحوم حاجي سيد محمد فشاركي و مرحوم حاجي سيد مرتضي كشميري و ملا اسماعيل قره باغي استفاده ميكردند.
مرحوم حاج شيخ حسنعلي ( نخودكي )، پس از مراجعت از نجف اشرف، در مشهد مقدّس رضوي سكونت اختيار كردند و در اين دوره از زمان، از محضر درس و تعاليم استاداني چون مرحوم حاجي محمد علي فاضل و مرحوم آقا مير سيد علي حائري يزدي و مرحوم حاجي آقا حسين قمي و مرحوم آقا سيد عبدالرحمن مدرس بهرهمند مي گرديدند و در عين اين احوال و در ضمن تحصيل و تدريس، به تزكيه نفس و رياضات شاقّه موفق و مشغول بودند.
ايشان پس از سفرهاي پيدرپي به نجف، مشهد و اصفهان و سفر بيتالله الحرام در سال 1329 قمري، اصفهان را به قصد مجاورت در مشهد رضوي، ترك ميگويند و در جوار حرم مطهر رضوي تا پايان عمر شريفشان كه سال 1361هــ.ق. بوده سكني ميگزينند.
صبح روز يكشنبه در حالي كه يكي دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال 1361 هجري قمري گذشته بود، روح پاكش به جوار حق شتافت و در جنب ايوان عباسي مقابل صحن ايوان طلاي حضرت رضا(ع) مدفون گرديد.
« الا ان اولياء الله لا يموتون بل ينقلبون من دارالي دار. »
فرزند ايشان نقل مي كنند، ايشان وصاياي خود را به شرح زير به من فرمودند:
- بدان كه در تمام عمر خود، تنها يك روز، نماز صبحم قضا شد، پسر بچهاي داشتم، شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند كه اين رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شدهاي. اينك اگر شبي، تهجدم ترك گردد، صبح آن شب، انتظار بلايي مي كشم.
- بدان كه در راه حق و سلوك اين طريق، اگر به جايي رسيدهام، به بركت بيداري شبها و مراقبت در امور مستحب و ترك مكروهات بوده است، ولي اصل و روح همه اين اعمال، خدمت به ذراري ارجمند رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است.
بعد از اين فرمودند: اكنون پسرم، ترا به اين چيزها سفارش مي كنم:
اول: آنكه نمازهاي يوميه خويش را در اول وقت آنها به جاي آوري.
دوم: آنكه در انجام حوائج مردم، هر قدر كه مي تواني بكوشي و هرگز مينديش كه فلان كار بزرگ از من ساخته نيست، زيرا اگر بنده خدا در راه حق، گامي بردارد، خداوند نيز او را ياري خواهد فرمود.
سوم: آنكه سادات را بسيار گرامي و محترم شماري و هر چه داري، در راه ايشان صرف و خرج كني و از فقر و درويشي در اينكار پروا منمايي. اگر تهيدست گشتي، ديگر تو را وظيفه اي نيست.
چهارم: از تهجد و نماز شب غفلت مكن و تقوي و پرهيز پيشه خود ساز.
پنجـــم: به آن مقدار تحصيل كن كه از قيد تقليد وارهي.
· سفارش اكيدت ميكنم كه نفس خود را فراتر از اين دنياي دون قرار دهي كه مقام او را اراده نموده است. ولي او خود پيوستگي در پستيها را طلب ميكند. خداوند تعالي فرمود: اگر ميخواستم او را رفعت ميبخشيدم اما او خود را پيوسته وابسته اين زمين ساخت.
از خداوند ميخواهم كه حقيقت دنيا را به تو بنماياند، تا خود از آن به سختي بگريزي. و از آن انتظار قرار و آرامش نداشته باشي.
· تمام هم حقير در نماز است كه معراج مومن است. اينكه انسان دو سه خواب ببيند، و يا وقت ذكر نوري مشاهده كند، به هيچوجه مورد نظر حقير نيست.
عمده نظر در دو مطلب است: يكي غذاي حلال، دوم توجه در نماز و اصلاح آن. اگر اين دو درست باشد باقي درست است. عمده همّ حقير اصلاح قلب است و ذكر «يا حيّ و يا قيّوم» سحرگاه براي همين است.
اگر موفق به طاعتي بودهايد شكري كنيد و اگر خداي نكرده ابتلا به معصيتي يافتهايد استغفار كنيد. ديگر آنكه هر روز صدقه دهيد، ولو به وجه مختصر. شبها قدري در بياعتباري دنيا و انقلاب آن فكر نماييد و ملاحظه كنيد كه دنيا با اهل دنيا چگونه سلوك ميكند.
· ميگويند انسان سه نوع خورش دارد، همانطور رفقاي انسان نيز بايد سه نوع باشند: يك نوع به منزله غذاي هر روزه است، نوع ديگر به منزله دوا كه سالي يك مرتبه لازم ميشود، و نوع سوم حكم سم دارد كه بايد از آن اجتناب كرد.
نخست موعظه پير ميفروش اين بود كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد.
منابع:
1. گنجينه دانشمندان، شيخ محمد شريف رازي، ج7.
2. نشان از بي نشانها، علي مقدادي
3. نامههاي عرفاني، به اهتمام علي محمدي
خيلي ها وقتي درس مي خوانند و از نظر علمي دستي بر آتش دارند، خيال مي كنند به جايي رسيده اند، اما واقعيت اين است كه به خودشان رسيده اند.
يكي از مهمترين مغالطه هايي كه در زندگي ما عملي مي شود اين است كه درس را هدف مي شماريم نه وسيله و اين بزرگترين آفت طلبگي ماست.
درخت وقتي بار مي دهد، افتاده مي شود به طوري كه هر رهگذري مي تواند از ميوه اش ا ستفاده كند. در مقابل، درخت كاج ايستاده و سركش است چون بار ندارد و تو خالي است.
اگر از بزرگان وارسته دين فاصله بگيريم سرانجام شومي در انتظار ماست. اين اخلاق استاد است كه شاگرد تربيت مي كند و الا مطالب علمي را هم از خيلي جاها مي توان استخراج كرد.
مرحوم آقاي بروجردي (ع) عصر ها در مسجد ( عشقعلي ) اصول تدريس مي كردند . يكي از روز ها كه روي منبر مشغول تدريس بودند يكي از شاگردان حاضر بر موضوع مورد بحث آقا اشكالي را وارد كرد.آقا اشكال را پاسخ داد ، امّا شاگرد بار ديگر اشكال كرد ، آقا باز پاسخ داد ، اما اين بار با اندكي تندي پاسخ او را داد .
لذا شاگرد ساكت شد. آقاي خوانساري مي فرمود: در آن روز من نماز مغرب را خوانده و هنوز نماز عشا را اقامه نكرده بودم كه خادم آقاي بروجردي نزد من آمد وگفت(( آقا از شما مي خواهند كه همين حالا نزد ايشان رويد)).
من به سرعت نزد آقا رفتم، آثار تأثر را در چهره آقا كه جلو در كتابخانه اش ايستاده و براي ورود من لحظه شماري مي كرد ، مشاهده كردم.
به من فرمود: «من امروز با آن طلبه اي كه بر من اشكال گرفت تند صحبت كردم . از شما مي خواهم كه پيش از آن كه نماز مغرب و عشا را بخوانم ، مرا نزد او بريد تا از وي پوزش بطلبم؛زيرا رفتاري كه از من در قبال او سر زد درست نبود».
آقاي خونساري مي فرمود: من به آقا گفتم : شيخ ( آن طلبه ) امام جماعت فلان مسجد است و بعد از نماز مسائل شرعي مردم را براي آنها مي گويد و به سؤالاتشان پاسخ مي دهد.
بنابراين تا شيخ به خانه اش برود تقريباً دو ساعتي وقت داريم . بنابراين ، امشب خودم تنها به منزل او مي روم و موضوع را به اطلاعش مي رسانم و براي فردا قرار مي گذاريم تا به اتفاق هم به منزل او برويم.
همين طور هم شد و من همان شب قضيه را به شيخ گفتيم ، و صبح زود طبق عادتم ، به حرم حضرت معصومه (ع) رفتم ، و پس از زيارت به منزل برگشتم ، ديدم آقاي بروجردي سوار درشكه اش جلو منزلم منتظر من است .
مرحوم آقاي بروجردي مسنّ بود و پياده رفتن برايش دشوار .
من سوار درشكه شدم و با هم به منزل شيخ رفتيم. همين كه صداي كوبه در را شنيد آن را باز كرد و به آقا خوشامد بسيار گفت . چرا كه نه ، او يك طلبه بود و آقا در آن اياّم مرجع عالم تقليد ، و شيخ هم خود، يكي از مقلدان ايشان بود.
آقاي خونساري مي فرمود: هنگامي كه آقاي بروجردي وارد خانه شد دست شيخ را گرفت و خواست ببوسد اما شيخ به زور دست خود را كشيد و نگذاشت ببوسد!! آقاي برو جردي فرمود: از اين كه ديروز با شما به تندي صحبت كردم پوزش مي طلبم، من نبايد اين كار را مي كردم !
شيخ گفت: شما آقا و سرور ما و مرجع مسلمانان هستيد و من هم يكي از مسلمانان هستم،و اين توجّه شما به من لطف حضر تعالي به حقير محسوب مي شود . اما آقاي بروجردي مكرراً طلب عفو و بخشش مي كرد.
. كسي كه در خت شخصيت او نرم و بي عيب باشد ، شاخ و برگش فراوان است
حكمت 214نهج البلاغه
يا اعمال انسان در يكديگر اثر متقابل دارد و همديگر را باطل ميكند (تحابط و تباطل) يا كردار شايسته حكم و اثر خود را داراست و گناهان نيز حكم و اثر خود را دارد؟ البته اين معنا از نظر قرآن مسلّم است كه چه بسا كردار شايسته انسان اثر سيّئات او را از بين ميبرد: ”إنّ الحسنات يذهبن السّيّئات“(1) دستهاي از پژوهشگران قائل به تحابط و تباطل بين اعمال شده، معتقدند اعمال صالح و طالح، يكديگر را باطل ميسازد. اين دسته بر يك رأي نيستند؛ برخي گفتهاند: هر گناهي كردار نيك پيش از خود را باطل ميكند و هر كار نيك، گناه پيش از خود را از بين ميبرد. لازم اين سخن آن است كه انسان يا تنها كردار نيك برايش ميماند يا تنها كردار ناشايست. بعضي ديگر گفتهاند: ميان كردار شايسته و ناشايست «موازنه» برقرار ميشود؛ از كردار نيك و بد هر كدام بيشتر باشد به مقدار آن كه كمتر است از آن كه بيشتر است كم ميشود تا بقيّه باقي بماند. لازم اين دو سخن اين است كه براي هر انساني از اعمال گذشتهاش جز يك قسم نمانده باشد؛ يا تنها كردارهاي شايسته يا اعمال زشت يا اين كه هر دو قسم با هم مساوي بوده و تساقط كرده و هيچ چيز برايش باقي نمانده باشد. ولي اين سخن صحيح نيست؛ زيرا: اولاً، از ظاهر آيهٴ ”و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و اخر سيّئاً عسي اللّه أن يتوب عليهم إنّ اللّه غفور رحيم“ ((2) و دستهاي ديگر به گناهان خويش اعتراف كرده كرداري شايسته را با اعمالي ناشايست به هم درآميختهاند و اميد است خدا از ايشان درگذرد كه خدا آمرزندهٴ مهربان است) برميآيد كه اعمال انسان چه حسنات و چه سيئات همه باقي خواهد ماند و تنها به وسيله توبه و بازگشت وي، خداوند گناهان و سيئات او را از بين ميبرد. پس تحابط با هر گونه تصور، با اين آيه سازش ندارد. ثانياً، خداوند سبحان در مسأله تأثير اعمال همان روشي را دارد كه ساير خردمندان در جامعهٴ انساني خود دارند و آن روش «مجازات» است، فرهيختگان كارهاي نيك را جُدا پاداش ميدهند و كارهاي زشت را جدا كيفر ميبخشند، مگر در برخي گناهان كه باعث قطع ريشهاي رابطه ميان عبد و مولاست، كه در اين صورت تعبير به حبط و احباط ميكنند. در قرآن مجيد آيات فراوان بر اين روش دلالت دارد. (1) سورهٔ هود، آيهٔ 114. (2) سورهٔ توبه، آيهٔ 102. مأخذ: (معاد در قرآن. ص 27 و 28 | ||