خاطرات طنز از جبهه:
مثل اين كه اولين بارش بود پا به منطقه عملياتي مي گذاشت. از آن آدم هايي بود كه فكر مي كرد مأمور شده است كه انسانهاي گناهكار، به خصوص عراقي هاي فريب خورده را به راه راست هدايت كرده، كليد بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبليغات گردان. ديگر از دستش ذله شده بوديم. وقت و بي وقت بلندگوهاي خط اول را به كار مي انداخت و صداي نوحه و مارش عمليات تو آسمان پخش مي شد و عراقي ها مگسي مي شدند و هر چي مهمات داشتند سر ماي بدبخت خالي مي كردند. از رو هم نمي رفت.
تا اين كه انگار طرف مقابل، يعني عراقي ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمايش تكميل شد.
مسؤول تبليغات براي اين كه روي آنها را كم كند، نوار «كربلا، كربلا، ما داريم مي آييم» را گذاشت.
لحظه اي بعد صدايي از بلندگوي عراقي ها پخش شد كه: «آمدي، آمدي، خوش آمدي جانم به قربان شما. قدمت روي چشام. صفا آوردي تو برام!»
تمام بچه ها از خنده ريسه رفتند و مسؤول تبليغات رويش را كم كرد و كاسه كوزه اش را جمع كرد و رفت.»
به نقل از كتاب رفاقت به سبك تانك سايت شهيد آويني
نصفه شب كوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع كرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد.
ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد. شهيد بديعي
هشدار ! هشدار ! به خدا سوگند ، چنان پرده پوشي كرده كه پنداري تو را بخشيده است .
حكمت 30 نهج البلاغه
يكي از شبهاتي كه ريشه اش به دهه پاياني حكومت منحوس پهلوي بر مي گردد و متاسفانه پس از انقلاب نيز در دوره دگرانديشان و قايلان به قرائت هاي جديد از دين، دوباره جان گرفت اين است كه گاهي گفته مي شود ما كه فارس زبانيم چه لزومي دارد نمازمان را به زبان عربي بخوانيم؟ مگر زبان فارسي از حمل مفاهيم بلند اوراد و اذكار ديني ناتوان است؟
در نوشتار حاضر پس از جستجو و پرسشهاي فراوان از متخصصين امر كوشيده شده تا به نحو اجمال و مستدل به شبهه ياد شده پاسخ داده شود.
خواندن نماز به صورت عربي و با همان الفاظ و كلماتي كه پيامبر وديگر مسلمانان صدر اسلام مي خواندند ، دلائل مختلفي دارد كه به برخي ازآنها اشاره مي كنيم:
اوّل: تعبدى و توقيفى بودن خواندن نماز به لفظ عربى، به اين معنا كه شريعت اسلام دستور داده كه نماز را به عربى بخوانيم .
با توجه به اين كه روح عبادت بر تسليم و تعبد است ، انساني كه مي خواهد عبادت خدا كند آن چيزي را انجام مي دهد كه خداوند خواسته است. طبق آيات و روايات و سيره پيامبر، نماز به اين شكل واجب شده است، اگر چه انسان مي تواند در غير اوقات نماز، با هر زباني با خداوند سخن گويد.
طبيعي است كه عدم توجه به خواست الهي و عمل كردن هر شخص بنا بر خواست خود ، با روح تعبد و تسليم سازگار نيست.
دوم: جهت ايجاد زبانى مشترك ميان همه پيروان اسلام و فراهم سازى وحدت و پيوند بين المللى دينى.
سوم: قرائت و اذكاري كه در نماز است، به صورت دقيق در هيچ زباني ترجمه ندارد، يعني نمي توان مفاهيمي را كه در اذكار نماز است، به صورت دقيق ترجمه كرد و آن را بيان نمود . چه بسا برخي از كلمات يا جملات، معاني بسياري در خود جاي داده كه با يك يا چند جمله نتوان همه آنها را بيان نمود.(1) به عنوان مثال از سوره حمد نام مىبريم كه هيچ ترجمهاى كه بتواند تمام مفاهيم آن را به زبان ديگر بيان كند، نيست، حتى كلمه الله، هيچ معادلى در زبان ديگر ندارد و چيزي مانند كلمه خدا در زبان فارسى معادل الله نمىباشد.
در ضمن تجربه زندگي نشان داده آنجا كه دستها و سليقههاي انساني در كارهاي مختلف دخالت كرده است ، آن را به صورتهاي مختلف در آورده كه گاهي با اصل و حقيقت فاصله بسيار دارد. در مورد احكام و تكاليف ديني نيز اين مسئله را در اديان ديگر مشاهده مي كنيم كه دست بردن انسانها در احكام و دستورهاي ديني، آنها را به چه وضعي در آورده و گاهي آن را به صورت كلي پاك كرده و از بين برده است.
هشام بن حكم از امام صادق(ع) پرسيد: چرا نماز واجب شد، در حالي كه هم وقت مي گيرد و هم انسان را به زحمت مي اندازد؟ امام فرمود: «پيامبراني آمدند و مردم را به آيين خود دعوت نمودند. عدهاي هم دين آنان را پذيرفتند، امّا با مرگ آن پيامبران، نام و دين و ياد آنها از ميان رفت. خداوند اراده فرمود كه اسلام و نام پيامبر زنده بماند و اين از طريق نماز امكان پذير است»،(2)يعني علاوه بر آن كه نماز به همين شكل ، عبادت پروردگار است، موجب طراوت مكتب و احياي دين است.
پاسخ چهارم:
قرائت نماز به زبان عربي عامل وحدت بخش ميان ملل اسلامي در اقصا نقاط جهان است.
توضيح بيشتر اينكه "وحدت" يكي از اركان امت اسلامي است و آويختن به اين ريسمان و حبل متين خدايي، حقيقت اسلام را از گزند دشمنان و دين ستيزان حفظ مي كند. طبيعي است كه خداوند براي تحقق اين آرمان تدابيري بينديشد كه از جمله آنها، وجود زباني مشترك در ميان همه پيروان اسلام است. اين همان چيزي است كه ما از آن تحت عنوان "حكمت هاي" عربي خواندن نماز ياد كرديم.
يكرنگي برخي از عبادات چون حج، نماز و... براي تحقق همين هدف متعالي است.
درباره اذان نيز چنين است. اگر بنا باشد هر كشوري براي خود اذاني متناسب با زبان خود برگزيند آنگاه چنانچه مسافر بيگانه مسلماني به كشور آنها وارد شود و بخواهند براي انجام فريضه نماز به مسجد برود، به هنگام پخش اذان متوجه نخواهد شد كه اين اذان است يا آواز.
همه ساله صدها هزار مسلمان از نقاط مختلف جهان براي شركت در كنكره عظيم حج، به مكه مشرف مي شوند، تصور كنيد اگر بنا باشد هر كس در نماز جماعت مسجدالحرام به زبان خودش نماز بخواند آنگاه آيا فلسفه حج كه همان همزاد پنداري و وحدت بين المللي مسلمين است، تحقق مي يابد؟ حاشا و كلا!.........
انسان به حكم طبع اولي خود هنگامي كه ميبيند يك فكر و عقيده خاص مورد
قبول نسلهاي گذشته بوده است خودبخود بدون آنكه مجالي به انديشه خود بدهد
آن را ميپذيرد قرآن يادآوري ميكند كه پذيرفتهها و باورهاي گذشتگان را
مادام كه با معيار عقل نسنجيدهايد نپذيريد ، در مقابل باورهاي گذشتگان
استقلال فكري داشته باشيد .
در سوره بقره آيه 170 ميگويد :
« و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه
آبائنا ا و لو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ».
اگر به آنها گفته شود كه از آنچه خدا به وسيله وحي فرود آورده پيروي
كنيد ، ميگويند : خير ، ما همان روشها و سنتها را پيروي ميكنيم كه پدران
گذشته خود را بر آن يافتهايم آيا اگر پدرانشان هيچ چيزي را فهم
نميكردهاند و راهي را نمييافتهاند باز هم از آنها پيروي ميكنند ؟ !
«اين علم يك وقت منتهى به يك فناورى خواهد شد، يك وقت هم نخواهد شد. خود دانش مايهى اقتدار است؛ ثروتآفرين است؛ قدرت نظامىآفرين است؛ قدرت سياسىآفرين است. يك روايتى هست كه ميفرمايد: «العلم سلطان» - علم، قدرت است - «من وجده صال به و من لم يجده صيل عليه».(نهجالبلاغه) يعنى مسئله، دو طرف دارد: اگر علم داشتيد، ميتوانيد سخن برتر را بگوئيد، دست برتر را داشته باشيد - «صال» يعنى اين - اگر نداشتيد، حالت ميانه ندارد؛ «صيل عليه». پس كسى كه علم دارد، او دست برتر را بر روى شما خواهد داشت؛ در مقدرات شما دخالت ميكند؛ در سرنوشت شما دخالت ميكند. گنجينهى معارف اسلامى پر است از اين حرفها. يكى هم ايمان است؛..»
ترس از مرگ، غريزى و طبيعىِ هر موجود جاندار است. از كوچكترين طبقات موجودات زنده مانند حشرات و بلكه از جاندارهاى تك سلّولى گرفته تا بزرگترين و زورمندترين حيوانات مانند فيل و شير همه از مرگ فرار مى كنند؛ آنجا كه مى بينند پاى مرگ در ميان است راه فرار پيش مى گيرند. فكر مرگ و تصور مرگ وحشتناك ترين تصورات است. آدمى از هيچ چيزى به اندازه ي مرگ نمى ترسد بلكه از هر چيز ديگر كه مى ترسد به خاطر مرگ مى ترسد، از آن جهت مى ترسد كه آن چيز موجب مرگ وى گردد. اگر پاى مرگ در ميان نبود، آدمى از چيزى وحشت نداشت.
قويترين مردان جهان آن وقت كه خود را در چنگال مهيب مرگ ديده اند اظهار عجز و ناتوانى كرده اند، كوچك و حقير گشته اند، فكرشان و عقيده شان عوض شده. مأمون خليفه ي مقتدر عباسى آن وقت كه آخرين لحظات عمر خود را طى مى كرد و دانست كه ديگر آفتاب عمرش به لب بام رسيده، دستور داد او را در ميان خيمه گاهها و خرگاههاى سپاهيانش ببرند. شب بود و دشت وسيع از آتشهايى كه نقطه به نقطه از طرف سپاهيان روشن شده بود جلوه ي خاصى داشت. ديد تمام آرزوهايش برباد رفته، اين قدرتها و عزتها نمى تواند سودى به او برساند. با كمال سلطان سنجر سلجوقى در آخرين لحظات زندگى خود اين اشعار را با خود زمزمه مى كرد: سقراط، حكيم الهى و بزرگوار جهان در آخرين لحظات حيات و دم مرگ باز هم دست از افاضه و تعليم بر نمى داشت. حتى در روز آخر و لحظات آخر عمرش كه ساعتى بعد مى بايست جام زهر را بنوشد و شاگردان دورش جمع بودند، همچنان به افاضه و تعليم و بيان اينكه آدمى با مردن تمام نمى شود و بعد از مرگ باقى مى ماند ادامه مى داد. ما شاگردان، عقده گلويمان را گرفته بود ولى به ملاحظه ي استاد كه ما را از گريه منع مى كرد جرأت نمى كرديم صدا به گريه بلند كنيم. بالاخره درس خود را به اتمام رسانيد و سپس جام زهر را با كمال گشاده رويى نوشيد. آرى مرگ تا شكل و صورت عدم و نيستى و فنا دارد آدمى از آن وحشت دارد، زيرا آن چيزى كه وحشتناك است عدم و نيستى است، فنا و زوال است، ولى همينكه تغيير شكل و قيافه داد و به صورت انتقال و جابجا شدن درآمد ديگر وحشتناك نيست، بلكه براى مردان خدا كه جز در راه حق گام برنداشته اند مرگ قيافه اى جذاب و گيرنده دارد. مردان خدا به استقبال مرگ مى روند. هنگامى كه آن ضربت محكم فرق على عليه السلام را مى شكافد، بدون ذره اى تزلزل مثل كسى كه سالها به دنبال مطلوب و محبوبى هست و ناگاه به وصال آن مى رسد، مى گويد: قسم به پروردگار كعبه كه فائز شدم. در بستر مرگ به مردم مى گويد: به خدا قسم كه اين حادثه براى من مكروه و ناگوار نبود، حتى غير مترقّبه هم نبود، بلكه بالاتر، من انتظار اين حادثه را داشتم مانند جوينده اى كه مطلوب خود را مى جويد و مانند كسى كه در شب تار به دنبال چاه آب و سرچشمه اى مى گردد و در آن تاريكى آن را پيدا مى كند [1] نه تنها مرگ و معاينه ي مرگ نتوانست رشته ي افكار و نيات على را پاره كند، بلكه على بن ابيطالب به يگانگى خدا و رسالت پيغمبر گرامى گواهى مى دهد. خدا را شريكى نيست و او محمد را فرستاد تا پرچم هدايت را برافرازد و دين حق را بر بشر عرضه بدارد، هرچند مشركان ناراضى باشند. نماز من و هر عبادت من، زندگى و مردن من همه براى خداوند رب العالمين است. فرزندم حسن! تو را و جميع خاندان و فرزندانم و هركس از امروز تا پايان جهان كه اين نوشته به او مى رسد سفارش مى كنم به تقوا و اينكه كوشش كنيد اسلام را تا دم آخر براى خود حفظ كنيد. همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد و متفرق نشويد. از پيغمبر شنيدم كه «اصلاح ميان مردم از اينكه هميشه نماز بخوانيد و روزه بگيريد بافضيلت تر است و چيزى كه اين امت را هلاك مى كند فساد كردن و دوبهم زدن است. » ملاحظه ي خويشاوندان و ارحام را داشته باشيد كه صله ي رحم حساب خدا را آسان مى كند. خدا را خدا را درباره ي يتيمان، به طور دائم مراقب آنها باشيد. خدا را خدا را در مورد قرآن، نكند ديگران در عمل به قرآن بر شما پيشى بگيرند. خدا را خدا را درباره ي همسايگان كه پيغمبر آنقدر درباره ي آنها توصيه كرد كه گمان كرديم آنها را در ارث هم شريك خواهد ساخت. خدا را خدا را در مورد حج خانه ي خدا، نكند آنجا را خالى بگذاريد. خدا را خدا را درباره ي نماز كه بهترين عمل و عمود دين است. خدا را خدا را در مورد زكات كه خشم الهى را فرو مى نشاند. خدا را خدا را در مورد روزه ي ماه رمضان كه سپر از آتش جهنم است. خدا را خدا را در مورد جهاد با مال و با جان و با زبان، ولى البته جز امام بحق و يا آن كس كه به امر اوست كسى حق جهاد با كفار را ندارد. خدا را خدا را در مورد ذرّيه ي پيغمبر كه مظلوم واقع نشوند. ملاحظه و رعايت آن عده از صحابه را كه بدعتى در دين ايجاد نكرده اند بكنيد. زنان و همچنين بردگان را در نظر داشته باشيد كه پيغمبر درباره ي اينها فرزندانم! شما را وصيت مى كنم به مهربانى با يكديگر و به كمك به يكديگر، و شما را برحذر مى دارم از تفرق و قطع علاقه با يكديگر. هميشه در كارهاى خير و در اقامه ي تقوا معاون يكديگر باشيد، در كارهاى شر يكديگر را يارى نكنيد. باز توصيه مى كنم شما را به تقواى الهى. خداوند شما را حفظ كند و دين پيغمبر را در ميان شما محفوظ بدارد. شما را به خدا مى سپارم [2] بعد از اين بيانات، كلمه ي مباركه يلا اله الاّ اللّٰهرا چندين بار بر زبان آورد تا جان به جان آفرين تسليم كرد و به ملأ اعلى ملحق گشت.
اگر درختى از لحاظ ريشه و تنه سالم بوده باشد و آنگاه به واسطه ي بعضى پيشامدها و در اثر برخى علل و عوامل خارجى ميوه اش از بين برود و يا برگش بريزد و يا شاخه اش قطع شود، سرما شكوفه اش را بزند و يا پرندگان ميوه اش را منقار بزنند و فاسد كنند و نظير اينها، در عين اينكه موجب تأسف است باعث نگرانى نيست، چرا؟ زيرا خود درخت اگر سالم باشد بار ديگر برگ و شكوفه خواهد داد، ميوه خواهد داد، از نو جوانه خواهد زد و سايه خواهد انداخت. در اين گونه مواقع است كه آدمى به خود حق مى دهد كه خود را تسلّى داده و بگويد: سر خود درخت سلامت باشد.
وجود آدمى نيز مانند يك درخت بارده و ثمربخش است؛ اگر سالم و بى عيب باشد خرّم و بانشاط است، ميوه ها و شكوفه ها مى دهد، بر سرها سايه مى افكند، رهگذران در سايه اش از رنج آفتاب مى آسايند، مانند همان درخت انواع حوادث و پيشامدها ممكن است داشته باشد، ممكن است كودكان به او سنگ بپراكنند. آدمى سالها زحمت مى كشد و رنج مى برد و دسترنجى تهيه مى نمايد. بعد در اثر حوادثى آن دسترنج از دستش مى رود، سرماى فقر او را بى برگ و نوا مى سازد. متاع دنيا، ربوده شدن و سوختن و غرق شدن و هزاران آفت ديگر دارد. در عين اينكه اين در قرآن كريم اين تعبير زياد آمده كه خسران و بدبختى آنجاست كه آدمى در ناحيه ي معنى و روح ببازد؛ باختن اثرات و ثمرات زندگى چندان اهميت ندارد. زندگى اگر باشد، هميشه اثرات و ثمرات دارد، ولى خداى ناخواسته اگر آدمى مثلاً اميد و رجاى خود را ببازد و از دست بدهد اهميت فوق العاده دارد. بالاتر از آن، هنگامى است كه ايمان و معرفت خود را ببازد، زيرا ايمان است كه منبع اميد و رجاست، ايمان است كه توكل و اعتماد و اميدوارى مى آورد. آدم با ايمان هيچ وقت خودش را تك و بى مددكار و بى غمخوار نمى بيند، هميشه در نماز مى گويد: خدايا تو را مى پرستيم و از تو مدد مى خواهيم. آدم مؤمن مى گويد: خدايا ما به تو توكل كرده ايم و به سوى تو بازگشت كرده ايم. آدم با ايمان فرضاً در اثر پيشامدهاى روزگار صدمات و لطماتى ببيند، چندان نگرانى ندارد. در مورد اين افراد و اشخاص بايد گفت: سر ايمان و عقيده و روحيه ي آنها سلامت باشد. قرآن كريم خطاب به رسول اكرم مى فرمايد: بگو من هم مانند شما بشرى هستم، مثل شما خواب و خوراك و احتياجات دارم، مثل شما ميل و فكر و آرزو دارم، آنچه نوع بشر بايد داشته باشد من دارم، با اين فرق كه به من وحى مى رسد كه خداى شما و معبود شما يگانه است. بنابراين هركس كه اميد لقاى پروردگار خود را آدمى در ناحيه ي آرزو هيچ گونه محدوديتى ندارد. گاهى آرزوى امر محال مى كند، مثلاً حادثه اى در گذشته واقع شده و با يك كيفيت مخصوص واقع شده و آدمى آرزو مى كند كه اى كاش واقع نشده بود و يا آنكه آرزو مى كند كه اى كاش آن حادثه به فلان كيفيت واقع شده بود؛ آرزو مى كند كه ايام جوانى برگردد، آرزو مى كند كه برادر و فاميل فلان شخص باشد. هيچ كدام از اينها واقع شدنى نيست؛ چيزى كه در گذشته واقع شده ممكن نيست نابود شود و چيزى ديگر جاى آن را بگيرد. در عين حال جلو آرزو را نمى شود گرفت. از همين جا مى توان فهميد كه آرزو در ذات خود منطق و قاعده ندارد؛ يعنى تابع منطق و قاعده ي عمل نيست، تابع قوانين عقل و فكر نيست و به همين دليل لازم است اصلاح شود و تحت نظم و قاعده درآيد. آرزوهاى بى نظم و قاعده همانهاست كه در زبان دين «آمال شيطانى» ناميده شده، همانهاست كه آدمى را مى فريبد و وقت و عمر او را تباه مى سازد؛ نيروى خيال و فكر او را، وقت و فرصت او را بيهوده صرف مى كند؛ عيناً باز مانند همان درخت كه مثال زديم: درخت احتياج به باغبان دارد اما نه تنها براى اينكه به او آب برساند و مواظبت كند كه آفت به او نرسد، علاوه بر اينها وجود باغبان براى اصلاح و زدن شاخه هاى زيادى ضرورت دارد، همان شاخه هاى زيادى كه بى جهت نيروى حياتى درخت را مصرف مى كند. آرزوهاى باطل و بى ثمر هم در وجود انسان مثل همان شاخه ي زيادى است؛ اين شاخه ها كه زده شود، بهتر اميدهاى واقعى و عملى قوّت و وسعت مى گيرد. لهذا اگر بشر بخواهد در ناحيه ي اميدهاى صادق و واقعى خود موفقيت پيدا كند و در آن ناحيه خود را رشد و نمو دهد، چاره اى ندارد از اينكه با آرزوهاى كاذب و خيالات واهى شيطانى مبارزه نمايد كه آنها جز غرور و فريب چيزى نيست. قرآن كريم مى فرمايد: شيطان وعده ها مى دهد و آرزوهايى را در مردمى برمى انگيزد، اما آن آرزوها اميدهاى صادق و واقعى نيست، فقط غرور است و فريب [2]
قرآن كريم مى فرمايد:
اگر پاك و پرهيزكار بوده باشيد خداوند به شما روشن بينى مى دهد و بر بصيرت شما مى افزايد [1] كتاب مقدس ما قرآن به موجب اين آيه و آيه هاى ديگرى صريحاً بين تقوا و پرهيزكارى از يك طرف و روشن بينى و افزايش نور بصيرت از طرف ديگر رابطه ي مستقيم قائل است؛ يعنى به هر اندازه آدمى پاكتر و پرهيزكارتر و بى غرض و مرض تر و در مقابل حقايق تسليم تر باشد، نورافكن عقل و فكرش روشن تر و نافذتر است. در حديث معروفى آمده است كه: از فراست مرد با ايمان در حذر باشيد كه او با نور خدا مى نگرد.
مقصود اين است كه مرد با ايمان به موجب ايمانى كه دارد همواره دل و روح خويش را از آلايشها پاك نگه مى دارد و نمى گذارد آينه ي روحش با غبار حسادت و كينه توزى و خودخواهى و عناد و لجوج و تعصب مكدّر شود و براى عقل كه نور خداست حجابى و پرده اى پديد آيد و لهذا از اين نور خدايى حداكثر استفاده را مى برد و بى پرده حقايق را مشاهده مى نمايد.
بين دل كه كانون احساسات و عواطف است و عقل كه كانون مشاعر و ادراكات است ارتباط و پيوستگى برقرار است. از دل محبت و آرزو و ميل و عاطفه برمى خيزد و از عقل فكر و منطق و استدلال و استنتاج سر مى زند. اگر بخواهيم عقل را در كار فكر و منطق و استدلال و استنتاج آزاد بگذاريم بايد ميلها و عواطف نيك و بد خود را تحت نظر بگيريم. اگر بر ما طمع و حرص حكومت كند، اگر اسير عناد و لجاج و تعصب باشيم، اگر گرفتار عقده ي حسادت و كينه توزى باشيم و اين آتشها در وجود ما شعله ور باشد، بايد بدانيم كه از اين آتشها كه هيزمش جز وجود ما و سلامت خود ما و اعصاب و قلب و اعضاى خود ما چيزى نيست دودهاى تيره برمى خيزد و فضاى روح ما را تيره و تار مى كند. وقتى كه تيرگى فضاى روح را گرفت، چشم عقل نمى تواند ببيند. على عليه السلام مى فرمايد:
بيشتر زمين خوردن هاى پهلوان عقل همانا در فضاى حكومت طمعهاست [2] و نيز على عليه السلام مى فرمايد:
خودبينى و بزرگ بينى انسان نسبت به خود (كه از آن به «عُجب» تعبير مى شود) يكى از حاسدان عقل و خرد اوست [3] شاعر عرب مى گويد:
دو چيز است كه از يك پستان شير خورده اند و آندو تقوا و حكمت است، و دو چيز است كه اهل يك شهر و ديار محسوب مى شوند و آندو ثروت و سركشى است.
شاعر فارسى زبان ما مى گويد:
در قرآن كريم اين تعبير زياد آمده كه «بر دلها قفلها زده شده است. » و يا اينكه «گوش هست و شنوايى نيست، و چشم هست و بينايى نيست» . درباره ي عده اى از مردم مى فرمايد: «كران و لالان و كوران اند و اميدى به بازگشت آنها نيست» . واقعاً هم همين طور است كه آدمى در اثر يك نوع بيماريهاى روانى و اخلاقى قوّه ي تميز و ادراك خود را از دست مى دهد، از حوادث جهان عبرت نمى گيرد، در مكتب زندگى - كه پر است از تجربه و پند و اندرز- درسى فرا نمى گيرد. مدرسه ي روزگار آموزنده ترين مدارس است. تاريخ جهان و سرگذشت جهانيان و نشيب و فرازهايى كه براى افراد و ملتها همواره پيش آمده و پيش مى آيد، بهترين معلم است. رمز سعادت در كيفيت استفاده و بهره اى است كه انسان از آموزشهاى تكوين مى برد.
على عليه السلام فرزند بزرگوار خود حسن بن على را اكيداً توصيه مى كند كه در تاريخ گذشتگان فكر كن و آثار آنها را مطالعه نما، و مى فرمايد: من خودم هرچند در آن زمانها نبوده ام و از نزديك شاهد وقايع آنها و زير و رو شدن اوضاع آنها نبوده ام ولى در تاريخ زندگانى آنها سير و مطالعه كرده ام، رمز كار آنها و نشيب و فرازهاى زندگانى آنها را به دست آورده ام، حالا مثل اين است كه همراه آنها بوده ام چون اطلاعات كافى در اين زمينه دارم و بلكه مثل اين است كه از اول دنيا تا امروز زنده بوده ام و همراه همه ي آنها بوده ام، تجربه هاى فراوان آموخته ام، درسهاى زيادى ياد گرفته ام، اكنون گنجينه اى هستم از تجربه ها و حكمتها كه به صورت پند و اندرز براى تو و ديگران بيان مى كنم.
يك تجربه در جلو چشم صدها نفر واقع مى شود، ولى آيا همه ي آنها به يك نحو از آن تجربه استفاده مى كنند؟ البته نه. استفاده ي هركدام بستگى دارد به دو چيز: يكى
ميزان عقل و علم و هوش و ذكاوت هركدام از آنها، و ديگرى ميزان صفا و خلوص نيت و طهارت و پاكى روح آنها. قرآن كريم مى فرمايد: كسانى كه در راه ما (يعنى در راه رسيدن به حقيقت و خير و سعادت) مجاهده كنند و از روى صدق گام بردارند، ما روى عنايت و لطف عميمى كه داريم كه به هر مستعدى به اندازه ي استعدادش فيض و رحمت مى رسانيم، او را هدايت و راهنمايى مى كنيم، به او روشنى و بصيرت مى دهيم كه بهتر ببيند و بهتر درك كند و بهتر قضاوت كند. در آيه ي ديگر مى فرمايد:
آيا آن كس كه روحى مرده داشت و ما او را زنده ساختيم و نورى به او داديم كه با آن نور در ميان مردم حركت كند و معاشرت نمايد، با آن نور با مردم برخورد كند، با آن نور روابط اجتماعى خود را با ديگران تحت نظر بگيرد، آيا اينچنين آدم روشن با آن كسى كه عناد و لجاج و ساير صفات رذيله او را تيره و تاريك كرده است و در تاريكى گام بر مى دارد، در ميان شك و حيرت و ترديد و اضطراب گرفتار است و راه بيرون شدن را نمى داند، آيا اين دو نفر مساوى با يكديگرند؟ .
اين است كه بزرگان و پيشوايان دين و اخلاق گفته اند تا انسان روشن بين نباشد، راه سعادت خويش را پيدا نمى كند و تا دودهاى آتش حسد و كينه و خودپرستى و تكبر و ديوصفتى و ساير صفات رذيله را از بين نبرد، نورافكن عقلش نمى تواند راه را بر او روشن كند.
بسم الله الرحمن الرحيم
19/5/90-نماز صبح –حاج آقا مطهري
برداشت نويسنده از وصيت نامه امام علي (ع) به امام حسن (ع) (وصيت نامه عمومي):
اين را بدان كه آن وجودي كه به انسان مرگ مي دهد همان كسي است كه به انسان زندگي مي دهد .(به نظر بنده اشاره دارد به معاد).
در راه حق از كسي نترس چون كسي مالك موت و حيات نيست .بعد ايشان گريزي به اين واقعه زدند:
در زمان هارون الرشيد –هارون الرشيد امام موسي بن جعفر (ع) را نمي شناخت – هارون الرشيد به مكه آمد و بصورت خصوصي و تك به طواف كعبه پرداخت .بعد در بين طواف خصوصي خود مشاهده كرد كسي آمده و دارد طواف مي كند . هارون الرشيد ناراحت شد و خواست سوالي كند تا آن شخص (موسي بن جعفر (ع)) نتواند جوابي بدهد تا اينكه او را اذيت كند.
هارون گفت :
من از تو سوالي دارم كه اگر جواب ندهي تو را اذيت خواهم كرد . و دستور خواهم داد بين ركن و مقام تو را گردن بزنند. بعد غلام هارون به هارون التماس كرد كه اين كار را نكند . در همان لحظه حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام ) خنديد. هارون پرسيد : براي په مي خندي ؟ حضرت پاسخ داد : به ناداني شما(غلام و هارون) مي خندم . اين غلام به تو التماس مي كند كه مرا نكشي اگر اجل من رسيده باشد التماس اين بدرد نمي خورد و اگر اجل من نرسيده باشد تو نمي تواني مرا بكشي .
از اين داستان نتيجه مي گيريم كه يعني اگر بنا باشد كه اجل انسان نرسيده باشد كسي قادر نيست كه به او صدمه اي بزند و اگر اجل شخصي رسيده باشد ديگر كسي نمي تواند جلويش را بگيرد .
الله كه مالك موت است و الله است مالك خلقت و زندگي است . او كسي است كه انسان را مي ميراند و زنده مي كند . آن كسي كه انسان را مبتلا مي كند و شفا و آزاد مي كند .
يعني همه چيز از آن الله است .
بر جمال محمد(ص) صلوات
دليل تآثير پذيري زود نوجوان و جوان
بسم الله الرحمن الرحيم
نماز صبح 18/5/90 حاج آقا مطهري روز 8 ماه مبارك رمضان
ايشان بعد از ذكر نام و ياد خداوند و اهل البيت (عليه السلام) چند دعا فرمودند يكي از دعاها اين بود:
خداوند ان شاء الله در فرج امام زمان (عج) تعجيل بفرمايد صلواتي ختم بفرمائيد.
(برداشت بنده به عنوان يك مستمع از)
وصيت نامه امام علي (ع) به امام حسن (ع) :
قلب نوجوان مانند زميني است كه در آن هيچ تخمي كاشته نشده است.يعني عين يك زمين آماده شده براي كاشت است .ولي در عوض افراد مسن قلبشان مانند يك جنگل يا يك بيابان خالي است .(قلب و عقل و روح نوجوان آماده پذيرش سخنان حق ويا آماده قبول كردن هر چيز ديگري است ولي افرا مسن دير تر آماده قبول كردن مطالب و حق هستند.)
در قلب نوجوان مي توان هر نوع تخمي را كاشت . تخم توحيد يا شرك ، تخم دوستي يا دشمني، تخم حق يا باطل و...
طبق روايتي براي تربيت فرزند نوجوان بايد به صورت زير عمل كرد :
1- از زماني كه متولد شد تا 7 سالگي عين شاه آزاد است و تقريبا هر كاري را مي تواند انجام دهد .
2- از 7 تا 14 سالگي عين غلام بايد باشد (يعني حرف گوش كن باشد و مطيع امر پدر و مادر باشد)
3- از 14 تا21 سالگي عين وزير است . يعني بايد او را در كارها مشورت داد و به سخن او بها داد.(تا سن 21 سالگي اولاد قابل تربيت است بعد از آن تربيتشان سخت است)
امام علي (ع) قبل از اينكه قلب فرزند خود قصي و گناهكار شود شروع به تربيت فرزند مي كند و به فرزند خود امام حسن (ع) مي فرمايد:
من تمام گذشته را مطالعه و بررسي كردم و ديدم و طوري با گذشته خو گرفتم كه گويا مثل يكي از آنها شدم و از تجربه ي آنها پند و عبرت گرفتم و لازم نيست شما دوباره اين كارها و تجارب ديگران را تجربه كنيد . آنها را بنده جمع كرده ام و در اختيار شما گذاشتم .
صلوات بر محمد و آل محمد
ان شاءالله ادمه مطلب در آينده
بسم الله الرحمن الرحيم
در مسجد امام علي (ع) (40ستون) براي نماز جماعت رفته بوديم كه بعد از نماز، سخنراني صحبت مي كرد .
درميان صحبت هايشان حديثي فرمودند كه برداشت خودم را از اين حديث براي شما نقل مي كنم:
ايشان فرمودند:
روزي حضرت عيسي (ع) به چوپاني بر مي خورند . از چوپان مي خواهند كه به جاي چوپاني به كسب علم بپردازند . چوپان در جواب حضرت عيسي (ع) مي فرمايد:
من تمام علم را در اين 6 چيز خلاصه كرده ام :
1- تا حلال است حرام نخورم . (يعني تا زماني كه در كره زمين چيزي به نام حلال وجود دارد بايد از آن بخورم)
2- تا زماني كه حرف راست وجود دارد دروغ نگويم .
3- تا عيب در خودم وجود دارد به عيب ديگران نپردازم.
4- تا زمانيكه ابليس وجود دارد از وسوسه هاي او در امان نيستم .
5- تا زماني كه گنج خدا وجود دارد دست به سمت مردم دراز نكنم .
6- تا زمانيكه با دوپاي خودم وارد بهشت نشوم از عذاب او در امان نباشم .
حضرت عيسي (ع) فرمودند :" علم اولين وآخرين در نزد تو هست".